خوب چرا میزنید؟...

          *زندگی هدیه خداوند به شماست و شیوه زندگی هدیه شما به خداوند*
ای وای!از تمام دوستان معذرت میخوام!
پی پیامها و مکاتباتی که به دستم رسید(که شرمنده فرموده بودید)متوجه شدم بعضیا
همچین بفهمی نفهمی حسابی شاکی شدن که باباحون یه کم از شادی..از امید
از زندگی!چیه همش زانو غم بغل کردی؟به جون شما نباشه به جون خودم..من نه ناامیدم
نه غمناک..اما خوب آب و هوای اینروزا یکم ابری طوفانی بود!
اما چشم دیگه از چیزای خوب خوب مینویسم.شما جون بخواین!(کیه که بده!؟)
آدم شعر مینویسه میگن عاشقه!از سیاست مینویسی میگن خطرناکه!از زندگی مینویسه
میگن..!حالا این نویسنده بیچاره رو باید خدا به دادش برسه با این همه دوستان منتقد.
در آخر یاس سفید امید داره که در آینده بیشتر بوش رو حس کنید.از همتون ممنونم که من
رو یاد میکنید..اما خوب چرا میزنید؟یواشترم بگید میشنوم به خدا!
دوستدار همه شما...شاد باشید و سربلند.یادتون باشه برا یه دوست از همه چی میشه
و میتوان گذشت غیر از وجدان و وظیفه..خوش باشید.


*انسان زائیده شرایط نیست بلکه خالق آن است
ای سراپایت *سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان      
در دستان عاشق من بگذار
و لبانت را چون حسی گرم  به نوازشهای عاشق من بسپار
باد ما را با خود خواهد برد    باد ما را با خود خواهد برد! 
آری..آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه ناپیداست   من به پایان نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...

دل شکستن...

 *مرنجان دلم را که این مرغ وحشی        ز بامی که برخاست مشکل نشیند*
سلام؟
همه خوبید؟ببخشید که دیروز نتونستم بنویسم.حالم خوب نبود!امروزهم تعریفی ندارم اما
مینویسم! ام؟تا حالا دل کسی رو شکستی؟راستی که دل شکستن چه قدر سخته!به زانو
درآوردن یه مردچه قد سخته!وای..از خوردکردن نگو که..!اما میدونی سختترازهمه اینا چیه؟
شکسته شدن خودت..غرورت..احساست..افکارت و سرانجام هر چه که در اوست!درقلبت!
 «من شکستم در خودتاکه او نشکند دردستان بی رحم آینده.مدتها چشم به راه این روز..
روزی که رهایم کند..دیگر دوستدارم نباشد..بر سرم فریاد برآرد..وبه خودبقبولاند که جه قدربدم.
وآن روز رسید و همانند روز آشنایی چه قدرزود رسید ! و ای کاش که هیچگاه نمیامد».«ای انسان تنهاتویی که غرورمیورزی..عصیان میکنی..لجوجانه میجنگی..شکسته میشوی و رام!همیشه هم پیروزی زیبا نیست!باورکن که راست میگویم.چیزی در نگاه عشق بود که تنها
زنبق ها دیدندوبس.وای کاش که زنبقها میماندند..افسوس...ولی رفتنش هم برایم حسی
دوستداشتنی بود.تو را چه به دل بگذارکه احساسها زیبا باشنداگرچه دردناکند.»
                      
«درآن هنگام که برمن فریادبرآورد..وجودم لرزید..آسمان ابری شدوبا هیاهوی باد درآمیخت..
قلبم تپیدن رارها کردو لحظه ای خاموش تکیه زد بر دیواره سرددلم..تا به حال صدایش رابه آن
بلندی برروی خود احساس نکرده بودم!شاید که همان دلیلی شد برای شکستن بغض گرم
تنهاییم.بغضی که اینبار دیوارها هم دست برگوششان بردند.»
آیا این منم؟اگر من بودم پس چراچنین کردم؟«تو نمیتونی بد باشی حتی اگه دل شکستنم
بلد باشی»راست میگفت قهرمان داستان مهر!
                    
امید..میدانم که هر چه کردم برای ادامه حیات زنبقهای وحشی بود!آنها اگرجه در کوه روییده
اما باورکن که شیشه اییند همانندگلبرگهای یاس!زندگی کن با یاد حبابها!
تو باش تا بفهمی         هنوز عاشقی    مسلک یاران رند نیست
و هنوز جدایی         بیابان خشک رهایی نیست
تو که باشی
چه باک از دو صد خروار جفا    و چه منت از خاشاک سر دیوار
باش تا ببینی           بهار هم زیباست
ولی جه زیباست خزان          که فصل هم     با تو زیباست!
(امید دارم که لبان دلتان همیشه خندان باشد   حتی اگر دلی شکسته دارید)
دل شکستن هنر نمیباشد/تا توانی دلی بدست آور...یکی باید اینرو به خودم بگه!