شب گرم قصه ...

* با تو امشب اگر بودی یلدا بود *

بی تو هر شب که نیستی یلداست

 

حرفی از ناگفته ها :

میدونم یکم دیره اما به یاد این شب یلدا

دراز شب خوش قواره خوش نام

بازم اومد  و رفت... یه شب یلدای دیگه

از همون شبای یلدا که تو قصه های قدیمی زیر کرسی ازش

حرف میزدن ... از همونا که بوی هندونه میده و پوست انار.

بازم اومد  و رفت ... یه شب یلدای دیگه

آروم و بیصدا اومد و ایندفعه بدون برف!

کتاب حافظ رو باز کردن و زیر سوسوی شمع برات

یه فال خوشگل گرفتن  نمیدونی چه حالی داره

هرچند که فالهای من به فالهای خوشگل دختر همسایه نمیرسه.

اونشب از اون شبابود که آدم دلش میخواست تکیه بده به یه کسی

و تا خود صبح قصه بشنوه.

از همون شبایی بود که بازم میدیدی تنهایی و جز یه کاسه انار و

یه جام آب و چند برگ حافظ هیچی نداری!!!

اما من یه چیز دیگه هم اونشب داشتم .. یه تیکه از آسمونو

 تو رو

که داشتی بهم میخندی و نگاهم میکردی.

اونشب میتونست شبی باشه مثل تمام شبهای دیگه

یا میتونست شبی باشه متفاوت با  شبهای دیگه.
بعضیا اونشب رو یادشون میره و همینطور یادشون میره که

 یه نفر تمام روز توی اتاق خوشگلش منتظر اومدن یه نفر

تا شب نشسته اما آخرشم...
اما بعضیا خیلی خوشبخترن...

یهو یکی در میزنه و با یه پاکت انار و آجیل شب یلدا به روت لبخند میزنه .

 اونوقت برا اینکه دستش سبک بشه جلو میری

و قبل از بوسیدن صورتش هندونه دونفری کوچولویی رو از دستاش میگیری.


شاید این یه روند ساده زندگی باشه اما

گاهی اوقات تنهایی تو یه شب بلند اونقدر زیاد نیست که دلتنگی

هست .. شاید حرف زیاد باشه اما جای گفتن نباشه.

همیشه باید فکر اونایی هم بود که تنها هستن.

هدیه من یه نور شمع با یه عالمه انار و یه برگ حافظ و شایدم یه

آیینه که تو چشمات نگاه کنی و عکس من رو توش ببینی.

حالا ببینی تا سال دیگه بازم رو این زمین خاکی هستیم

و شب یلدای بعدی رو میبینیم؟! یا نه؟

برا همین سوال و جواباس که باید

لحظه هاتون رو قشنگ کنید و قدرشون رو بدونید.

« لحظه ها شاید معنای حقیقی زندگی باشند »

و گاهی گذر از یک لحظه .. گذر از یک زندگی است .. فراموش مکن

یلدایتان با تاخیر مبارک

آرزومند زمستانی زیبا هستم برایتان

با تمامی خاطراتی سپید