*همیشه آدما میترسن که خوشبختی دروغ باشه برا همینه که عمر خوشیها کوتاهه*
همین امروز یا فردا تورا ازدست خواهم داد میدانم
چگونه بگذرم از تو بگویم هر چه باداباد
تو خواهی رفت میدانم اگر چه دوستم داری
مگر هر قصه شیرین شبی پایان نمیگیرد؟
و تو آن قصه ای هستی که بی پایان میمیرد
پس از تو تا ابد مثل خزان متروک میمانم
سراغ ازمن نمیگیرد اقاقی خوب میدانم
و مثل پشته ای هیزم که آخر دود خواهد شد
و عمرش بر همین آتش فقط محدود خواهد شد
بهشته من بدون تو فقط همصحبتم آه است
مگر این را نمیدانی که دوزخ بی تو در راه است؟
تمام لحظه هایم را هوس آلود میبینم
فقط ناباوری را از درخت عمر میچینم!
مرا با این پریشانی کسی جزمن نمیفهمد
شکستنهای روحم را کسی جز من نمیفهمد
همیشه فکر میکردم برایت آرزو هستم همان یک روزنه نوری که داری پیش رو هستم
اما امروز میبینم تمیمش خواب بودو بس
خیال تشنه از صحرا فقط سیراب بود وبس
چراغی نیست راهی نه
چگونه بی تو برگردم؟؟؟
تو دستم را نمیگیری که از این خاک برخیزم
به سوی آسمانی که به سوی توست بگریزم
ببین ایدوست مرگ دل چگونه سوگوارم کرد
رسید اندوه طوفان زا خراب و بیقرارم کرد
دلم در بستر دوری بسان بید میلرزد به جانت جان شیرینم «به دیدارت نمیارزد»
ــ دلم براش خیلی تنگ شده...اگه سرش شلوغه..اگه بیحوصلست..اگه همش کار داره..
اگه بد اخلاقه یا سرم داد میزنه..اگه دیگه اسمم هم تو دلش کمرنگ شده..اشکال نداره!!
به دیدارش می ارزه.خود ما هستیم که باید لحظه هارو قشنگ کنیم گرچه گاهی وقتا یه جور
تردید و دودلی میاد سراغ آدم اما اهم اینه که صبور باشی و استوار.(اما آخه تا کی؟چه قدر؟)
ــ آرزومند به اوج رسیدن آرزوهای زیبایتان...تو هستی پس زندگی کن. «یاس سفید»