من ... تو ... ما...

* و دوست داشتن شاید رسم اولین و دیرین ما بود و بس *

حرفی از ناگفته ها :

و همه چیز از همین جا آغاز شد.

آری از همین جا! از همین صفحه ساده و قدیمی و آرام و غریب.

و من هنوز سردرگم آنم که درساختار سرزمین یاس سفیدم چه چیزی موج میزد

که من و تورا امروز بدین جا رساند.

جایی که ما بودن را با تمام وجودم احساس کنم.

جایی که جز عشق حرفی نیست. جز محبت رنگی نیست و جز دلتنگی دردی نیست.

جایی که بوی خدا میدهد .. و شاید گاهی بوی پیراهن مولایم علی.

جایی که تو میخندیدی ... میخوابی .. روزنامه میخوانی

و گاهی رو در روی چشمان من غرق اخبارهای ورزشی هستی!

جایی که تو هستی .. که بوی تو هست .. که رنگ تو هست.

و حتی لباسهای اتو نکشیده ات.

و من چقدر دلواپس بستن هر روزه ی دکمه هایت هستم!

و ای بهترینم .. این ماه برایم قشنگترین ماه زندگیست.

ماهی که درش دوبار متولد شدم.

یکبار از دنیای مادرم و بار دیگر از دنیای تو!

 دنیای مادر هرچه آرام بود و هرچه سفید دوامش تا زمانی پایدار بود

 که نخستین بار خندیدم.

و دنیای تو گرچه نا آرام است وغرق عشق تا زمانی پایدار خواهد ماند

که من باشم.

ولی بدان و باز هم بدان که به تمام بازدمهای زندگیم قسم که دوستت دارم.

که مهربانی ... که آرامی ... که پر زوسوسه و رنگ آسمانی.

که پایداری .. که غرق تفهمی .. که بزرگواری و سراپا پر ز منی.

که هستی .. که میمانی .. که یک مردی.

که دوستت دارم. و باز هم دوستت دارم.

و حال در آستانه بیست و پنجمین مرداد تابستانی زندگیم

 و اولین سالگرد پیمان زندگی مشترکمان

میخواهم تنها یک کلام گویم از دل و دیده و بس که:

به ریشه های خاکستری عمق چشمانت قسم

تا زمانی که هستم و لحظه ای از زندگی مال من است

دنیا دنیا در کنارت خواهم ماند .. خواهم زیست و تو را جاودان خواهم ساخت.

من ... زنی از دیار قدیمی مردمان دور

بر تو میگویم که ای بهترین عاشقترین

تا زمانی که ستارگان میدرخشند و خورشید هر روزه بر دستان زبرت بوسه میزند

با تو خواهم ماند اگرچه مرده باشم!!!

فراموشم مکن.

«« نازنینم نازنیم

چه دعایی به از این .... ..... چه دعایی به از این؟

گریه ات از سر شوق ......... خنده ات از ته دل

و غروبت شاداب ........... و دلت پرز تمنای حضور »»