لحظه ای که خداوند میخندد ...

* پاکترین لحظه ها ثانیه هایی نایابند *

 زمانی ست که به چیزی دگر جز خود میندیشی

و آرام بر خدا زمزمه میکنی تا بیابد گمشده ای را

آن زمان تویی و آرزویی دگر برای انسانی دگر شاید که کسی هم برای تو

لحظه ای کوتاه آرزومند باشد و زمزمه وار

حرفی از ناگفته ها :

پروانه ها آنقدر کوچکند

که جای کسی را نمیگیرند

اما نگاه کن

باز میبینی چه فروتنانه خود را از وسط تا میکنند؟

و

* یک تشکر *

« و تو ای عزیز ترین خالصترین و صمیمانه ترین تشکرات مرا بپذیر »

ممنونم که در نبود من دروازه های سرزمینم رو باز نگه داشتی

و حقیقتا انقدر گرفتار هستم که این عبادتگاه بزرگ رو فراموش کرده بودم

هزاران بار ممنونم از تمامی مهربانیهایت

باشد که همسفری لایق باشم برای راه بی پایانت...

 

تولدت مبارک

با اجازه صاحب خونه..

این روزا صاحب خونه اینجا سرش خیلی شلوغه.حسابی سرگرم جفت و جور کردن کارهاشه.

البته یه چند تا مشکل کوچولو هم داره که نمیتونه اینجا رو بروز کنه.

پس من با اجازه بانوی سپید پوش این سرزمین اینجا رو بروز میکنم.

سومین بهار این سرزمین مبارک.یادمه چطور این سرزمین متولد شد و با تولدش عشق هم جوونه زد.یگانه من این رویداد مهم رو هیچ وقت فراموش نمیکنم.

میدونم که هیچ وقت به گرد پایه پرستو نمیرسم در نگارش ولی به بزرگی دل خودتون ببخشید