لبخندی به زیبایی معنایت ...

* تنها زمانی حقیقت را درمیابی که خود جزیی ازآن باشی*

«« نازنینم ... نازنینم ...
چه دعایی به از این؟ چه دعایی به از این
گریه ات از سر شوق ... خنده ات از ته دل
و غروبت شاداب
و دلت پرز تمنای وجود »»

حرفهای یواشکی:
یکوقتهایی کوچیکترین چیزها میتونند برات معنایی بسازند که
تا انتهای بودنت تو خاطرت بمونند ..یه وقتایی اونقدر لحظه ها
زیبا هستند که برای باورشون مجبور میشی چشماترو ببندی
و دستات رو محکم بهم فشار بدی ...
یکوقتایی لبخندی که رو لبات میشینه همون احساسیه
که تو قلبت داره تاب بازی میکنه ...
همون یادیه که تو چشمات داره با اشکات برا خودش یه خونه
کوچولو میسازه ...
یا همون انتظاریه که تو تک تک نفسات میرقصه و پشت
پنجره شیشه ای منتظره ...
نمیدونم تا دفعه بعدی که تورو ببینم چند بار باید خورشید بیاد
و بره؟چنددفعه باید عقربه ها دنبال هم بچرخندو خسته بشن؟
نمیدونم چند ساعت مونده که دوباره دستهای سردم روبگیری
وتو داغی دستات فشار بدی؟!اما تمام ثانیه های بی تو بودن
رو هرروز میشمرم و میزارم کنج صندوقچه دلم ...
آخه میدونی تازه دارم میفهمم که دوست داشتن چیه ؟
آخه دیگه دوست ندارم!!!

قول میدی زود برگردی؟...

* خدایا تورا خواهم زهر مرادی که هست  که آید به تو هر مرادی بدست*

«« به هر جا میروی بی من
دمی در نغمه های گنگ احساست ... کسی را جستجو میکن
که در اعماق چشمان بلورینت
تمام هستی اش را جستجو میکرد »»

حرفهای یواشکی:
میدونی یعنی چی؟... یعنی اونقدر بهت نزدیکم که تو چشات عکس
چشای خودم رو میبینم .. و تو عکس چشای خودم تمام هستیم رو
 یعنی تورو ... خوده خودت رو!!!
همین رو میخواستی؟

اومدی دیوونم کردی ورفتی خودتم دیوونه ترشدی و برگشتی!!
اگه میدونستی
با رفتنت چی به روزم میاری هرگز نمیرفتی.
 اگه بدونی
چقدر پشیمون شدم که اونشب بلیط آبی رنگت رو پاره
نکردم ...! هنوزم وقتی میخوام برم تو اتاقت در میزنم!
اما صدایی نیست که بهم بگه: بیا تو خوشگلکم.
باورت میشه هنوزم تمام اتاق شکلاتی رنگم بوی عطر تنت رو میده!
اما نگاهی نیست که بهم بگه: تو که خوشبوتری یاس خانمم.
باورت میشه هنوزم گردنم رو صدای نفسهات قلقلک میده؟!
اما زمزمه ای نیت که بگه: دوست دارم؟!
نمیدونم ... شاید سختیش به روزای اوله ... شایدم همین امروز فردا
بهتر بشم ... زیاد نگران دلم نباش خوب اسمش دله به من چه؟!
اما بدون حالا شدی تنها بهانه قشنگ من برای زندگی.
حالا میگم:عشق یعنی تو ... یعنی ترس ازدست دادنت.

 

sale no mobarak ...

* آندم که عشق بر در دل ضربه میزند
آن لحظه تحویل سال من و شماست *

میگن لحظه ای که ماهی کوچیکه تو آب تنگ یه رقص کوچیک
میکنه اونموقعس که سال تحویل میشه
!
میگن ثانیه ای که چرخش طبیعت برای یه لحظه دگرگون میشه
اونموقعس که سال تحویل میشه
!
میگن وقتی اولین گل از دل چارقد سبزش سر بیرون بیاره
اونموقعس که سال تحویل میشه
!
میگن وقتی ... سال تحویل میشه !
یا میگن وقتی ... سال تحویل میشه !
میگن وقتی سال تحویل میشه که ... !
همه اینا درست اما من میگم رو همه اینا هم دست بذاری
 اگه دلت نلرزه سالت تحویل نمیشه
.
میگم وقتی قلب آدم تکون بخوره و یه لبخند خوشگل رو لبات بشینه
 اونموقعست که سالت تحویل میشه
.
من میگم دنیا با تمام بزرگیش یه وقتایی اونقدر کوچیک میشه که سفره
 ترمه هفت سینتم نمیتونه گنجایشش رو داشته باشه.
یه سال دیگه هم گذشت و قلب کوچیک و شیطونم هنوزم میتپه.
و برای زندگی میتپه ... برای زنده بودن ... برای خوب شدن
برای عاشق موندن و برای همه چیزای دوست داشتنی .
اما ایکاش اینبار برای خدا هم بتپه.همونی که یه دنیا ازش دارم دورو دورتر
میشم.ایکاش بتونم بندگیم رو به وجود مهربونش ثابت کنم.ایکاش!



حرفهای یواشکی:
میدونی که سال من وقتی تحویل میشه که طرح چشمام رو یه بار دیگه
تو عمق چشمات ببینم .. آخه تنها اونموقعس که دلکم میلرزه.
نمیدونم تا سال دیگه سرنوشت چی تو دفتر روزگار برام نقاشی میکنه
اما هرچر باشه میخوام بدونی همیشه و همیشه دوستت دارم
یه عالمه .. میخوام بدونی ایمان دارم که میتونیم خوشبخت زندگی کنیم
میخوام بدونی که آرزو میکنم تا سال دیگه تموم لحظه هامون خوشگل 
باشه ... و میخوام بدونی که همیشه همون هستم که باورش کردی!

* ســــــــــــــــــــــال نـــــــــو مبــــــــــــــــــارک *
 «در این نوروزین دقایق آرزومند به اوج رسیدن تمامی آرزوهایتان هستم»  

یه هدیه کوچولو از من به شما *