بهانه ای برای نوشتن ...

* باتو بودن زیباست *

گرچه پرز دلهره باشد و یا اندکی ترس از آینده ها!

پس بیا نقاشی کنیم .. تو چشمهای مرا و من چشمهای تورا

حرفی از ناگفته ها :

 شکوه آسمان را باور کنم یا چشمهای تورا؟

هنگامه ای که برمن می خندی و من خوب میدانم که پرز آشوبی

پاکی باران را ناب بدانم یا اشکهای تورا؟

که با هزاران تشویش بر گونه سرماخورده ات میراند و دل میبازد!

ایمان فرشته را باور کنم یا ایمان تورا؟

که با هرچه بندگی است باز رو به آسمان بلند میشود سرت و میخواند زمزمه های امید

و بر پای دیواری صبور همانجا که آرامگاه افکار غریبانه و مبهم است

تکیه میکنم و آرام میخندم

 گرچه دلم با هر چه توان به جنگ تقدیر میشتابد

و در آرزوی اندکی پیروزی است

و من تسلیم نخواهم شد هرگز مگر به جنگویی آرام همانند تو

و تنها دلیل زیبایی لحظه ها بودن توست و تمامی نشانی هایت در این خانه

نگاهی به چهارچوب لحظه ها که میاندازم

میبینم که هنوز عاشقم

که هنوز عاشقی

و چه کسی گفت که عشق مال قصه هاست ؟ نمیدانم!

صدایی به گوش میرسد ...!

و این تنها صدایی است که از انتهای بودن می آید   از ابتدای عشق

وتو باز میخوانی مرا به همان نام آشنا

و باور کن که دوستت دارم

که با منی که در منی که آبروی این فانوسکی

و باور کن که مردی که بزرگی که پایداری

که من یک زنم از تبار بارانم با هزاران شعله احساس

و باور کن که دوستت دارم و بازهم دوستت دارم

شاید همانند آن مداد قرمز رنگ کودکیهام که گلهای شمعدانی مادر را نقاشی میکردم

مثل ماهی کوچک تنگ عید که همیشه برسر خریدنش هزاز وسواس داشتم

شاید مثل آن روسری آبی که برایم خریده ای

شاید قد عکسهایم و دفترچه های خاطرات

شاید اندازه ستارگان شب و یا شقایقهای دشت خوزستان

شاید قد دانه های انار یا که اندازه برگهای چنار

و شاید .... نه!

تو بیش از اینهایی و دوست داشتنت بیش از این

و من گاهی لیاقت دوست داشتنت را ندارم  خوب میدانم!

زندگی همیشه آرام نیست میدانم

ولی همیشه زیباست میدانی؟

نگاه کن

نگاه کن  من در کنار توام و خدا در همین نزدیکی است

و تو هستی پایدار و عظیم

پس بخند که تنها شادی توست که مرا نو میکند و بلند

و بجنگ باهرانچه میخواهد پوچ باشد و بیهوده

و برقص   بامن برقص در آهنگهای پاک زندگی

و بران با من بران در پیچ و تاب پرز وهم ساعتها

وبدان

که ما انسانیم که مسافریم که از نسل آدمیم

و میدانیم که روزی در جایی دگر باز از آن همیم

دوستت دارم و هزاران بار دوستت دارم

و شاید هنوز لایق آن نیستم که بگویم ولی آرام زمزمه میکنم

در گوشهای خوابیده ات نیمه های شب

که : عاشقم !

« تقدیم به یگانه خلوص زندگیم ... به آرامش لحظه ها ... همسرم»

یواشکیه یواشکی:

این مطلب رو تنها به خاطر تو دادم گرچه دیر وقته

ولی مگه میشه به تو نه گفت؟ نه که نمیشه.

ممنونم که باعث شدی بعد از مدتها با تموم خستگیهام بازم اینجا بنویسم.

ممنونم و امیدوارم که بازهم بنویسم مثل قبل.

دوست دارم عشقولیه من.

حالا برم بخوابم که اگه فردا هم دیر برسم فکر کنم دیگه اخراجم کنن.

من رفتم تو هم فوتبالت رو ببین شبت بخیر .

من ... تو ... ما...

* و دوست داشتن شاید رسم اولین و دیرین ما بود و بس *

حرفی از ناگفته ها :

و همه چیز از همین جا آغاز شد.

آری از همین جا! از همین صفحه ساده و قدیمی و آرام و غریب.

و من هنوز سردرگم آنم که درساختار سرزمین یاس سفیدم چه چیزی موج میزد

که من و تورا امروز بدین جا رساند.

جایی که ما بودن را با تمام وجودم احساس کنم.

جایی که جز عشق حرفی نیست. جز محبت رنگی نیست و جز دلتنگی دردی نیست.

جایی که بوی خدا میدهد .. و شاید گاهی بوی پیراهن مولایم علی.

جایی که تو میخندیدی ... میخوابی .. روزنامه میخوانی

و گاهی رو در روی چشمان من غرق اخبارهای ورزشی هستی!

جایی که تو هستی .. که بوی تو هست .. که رنگ تو هست.

و حتی لباسهای اتو نکشیده ات.

و من چقدر دلواپس بستن هر روزه ی دکمه هایت هستم!

و ای بهترینم .. این ماه برایم قشنگترین ماه زندگیست.

ماهی که درش دوبار متولد شدم.

یکبار از دنیای مادرم و بار دیگر از دنیای تو!

 دنیای مادر هرچه آرام بود و هرچه سفید دوامش تا زمانی پایدار بود

 که نخستین بار خندیدم.

و دنیای تو گرچه نا آرام است وغرق عشق تا زمانی پایدار خواهد ماند

که من باشم.

ولی بدان و باز هم بدان که به تمام بازدمهای زندگیم قسم که دوستت دارم.

که مهربانی ... که آرامی ... که پر زوسوسه و رنگ آسمانی.

که پایداری .. که غرق تفهمی .. که بزرگواری و سراپا پر ز منی.

که هستی .. که میمانی .. که یک مردی.

که دوستت دارم. و باز هم دوستت دارم.

و حال در آستانه بیست و پنجمین مرداد تابستانی زندگیم

 و اولین سالگرد پیمان زندگی مشترکمان

میخواهم تنها یک کلام گویم از دل و دیده و بس که:

به ریشه های خاکستری عمق چشمانت قسم

تا زمانی که هستم و لحظه ای از زندگی مال من است

دنیا دنیا در کنارت خواهم ماند .. خواهم زیست و تو را جاودان خواهم ساخت.

من ... زنی از دیار قدیمی مردمان دور

بر تو میگویم که ای بهترین عاشقترین

تا زمانی که ستارگان میدرخشند و خورشید هر روزه بر دستان زبرت بوسه میزند

با تو خواهم ماند اگرچه مرده باشم!!!

فراموشم مکن.

«« نازنینم نازنیم

چه دعایی به از این .... ..... چه دعایی به از این؟

گریه ات از سر شوق ......... خنده ات از ته دل

و غروبت شاداب ........... و دلت پرز تمنای حضور »»

به دنبال یه لقمه نون ...

* انسان برای ماندن آفریده شده ... نه برای نابود شدن *

امام صادق (ع)

حرفی از ناگفته ها :

دنیا بزرگه ... آدمها زیادن ... و نیازها زیادتر از آدمها

و همیشه کسایی هستند که نمیزارن برسی به اون بالا

همیشه کسایی هستند که حتی چشم دیدن همین یه لقمه نون کوچولوتم ندارن

همیشه آدمهایی هستند که از انسانیت به دورند

ازخوبی بیزارن

از باهم بودن دلگیرن

آدمهایی که نابودکردن رو از ساختن بیشتر دوست دارن

راستی رو به دروغ گفتن میبخشن

و خود بودن رو به ناخود بودن ترجیح میدن

اما با تموم این حرفا مهم اینه که بتونی خودت باشی و خود بودنت رو فراموش نکنی

مهم اینه که پاک بمونی و پاک بودن رو آموزش بدی

مهم اینه که بذاری قلبت بازم مثه روزای تنهاییت آروم باشه

مهم اینه که سراپا عشق باشی .. امید باشی .. ایمان باشی

وگرنه توی این دنیای بزرگ و غریب اونقدر جا هست که بتونی یه لقمه نون در بیاری

ولی جای راحت برای شادخوردنش کمه

هرچه قدرم سخت باشه باید اون جا .. اون مکان .. همیشه آسمونی بمونه

سبز باشه .. مست باشه .. و باطراوت بمونه

همون جایی که میخوای لقمه کوچیکت رو نصف کنی و دهن اونم بذاری

همون جایی که همه تلاشت برای اونه

همون جایی که جای توست .. جای اونه .. جای بعدیهاست

دنیا بزرگه ... آدمها زیادن ... و نیازها زیادتر از آدمها

همیشه چیزایی هستن که مانع راه سبزو قشنگت میشن

اما یه چیز رو فراموش نکن

که همیشه و همیشه یه کسی هست که از اون بالا هرروز و هرلحظه داره نگات میکنه

و دوست داره حتی اگه اون یه لقمه نونتم بدستت نرسید و افتاد تو خاک

سرت رو بالا بگیری و بگی: الهی شکر

شاید یه روزی همین جمله قشنگ بتونه تورو اونقدر به اوج برسونه

که جیبت جا نداشته باشه

و بتونی حتی یه عالمه از لقمه های کوچیکت رو با بقیه تقسیم کنی

از قدیم گفتن یه شمع میتونه هزارتا شمع رو روشن کنه

پاک بودن زیباست هرانچه که در دنیایی زشت باشی

به آدمها نگاه کن

به دنبال یه لقمه نون پاک بودن سخته .. اونقدر سخت که حتی تصورش رو هم نمیتونی بکنی

شاید بعضیها برا خودشون نانوایی داشته باشن

اما مهم اینه که ببینی خمیر نونشون از کجا اومده؟!

اینه که مهمه ...!

«« هر شیشه که بشکند ندارد قیمت         جز شیشه دل که قیمتش افزاید »»