عشق رقص زندگی ست ...

* لحظه ها را به یاد آر ... زندگی تمامی لحظه است *
««
یک نفر ... یک جایی
تمام رویاهاش لبخند توست ... تمام تپیدنش تپیدنهای توست
وزمانی که به تو فکر میکنه
احساس میکنه که زندگی واقعا باارزشه
پس هرگاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش
یک نفر ... یه جایی
در حال فکر کردن به توست »»

حرفهای یواشکی :
امروز برا من روز بزرگیه ... روز عزیزیه ... روزیه که همیشه و همیشه برام
بوی تازگی میده .. حتی اگه تو نباشی!!! تو؟! آخ که بدونی چقدر دل
کوچیکم برات تنگ شده ... آخ که بدونی چقدر عزیزدوردونت امروز
تنهای تنهای بود ... اگه بدونی امروز جند بار عکسات رو آروم
بوسیدم و رو چشمای ترم گذاشتم ... اگه بدونی امروز
تموم دلواپسیهام شنیدن صدات بود ... میدونم که
یه جورایی میدونی!آخه تو تو عمق منی ... تو
جون منی ... آخه تو هرروز و هرلحظه یه جور
داری تو من میرقصی ... باورت میشه که
هنوزم برام بوی اونروز رو میدی؟!آخ که
چقدر دلم تنگه برات ... من اینجا
این سره دنیا تو اونجا اون سر
دنیا! پارسال قول دادی سال
دیگه هرجای دنیا که باشی خودت
رو بهم برسونی ... یادته؟ من بهت لبخند
زدم و گقتم: میدونم که میای اما اینم میدونم که
سال دیگه تنهای تنهاام. بعدش با سرانگشتات اشکام رو
پاک کردی و گفتی: بهت قول میدم عزیزکم قول میدم سال دیگه
همین موقع زیر این درخت ... امروز سال دیگست ... معنای بی تابی
پارسالم رو حالا میفهمی ... میدونی میدونم که نتونستی بیای ... اما
این رو بدون من امروز رو باتو بودم و با بوی تو رقصیدم ... رقص عشق!!
حالا میشه بهم یه قولی بدی؟
قول بده سال دیگه امروز پیشمی ... قول میدی؟
یک دنیا ممنونتم مسافرم ... میدونستم حرفم رو زمین نمیندازی.یادت
نره برام گل بیاری اخه امروز هیچکس برام گل نیاورد!!
پس امروزت مبارک و غرق در مستی عشق.
همیشه عاشق تو .
(
امروز روزیه که ازم شخصا من رو از خودم طلب کردی)
« هر انچه که هستی ... بهترینش باش »


کلمه ای در عمق تپشهای قلبم ...

* ارزش زندگی به ارزش دادن به لحظه های اونه *

«« زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیرو سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم »»

حرفهای یواشکی :
گاهی وقتها یه کلمه میتونه معجزه کنه!
در روز هزاران کلمه بین من و تو رد و بدل میشه .. یه وقتایی با همین
کلمات همدیگرو میرنجونیم .. و یکوقتایی هم اونقدر کلمات زیبا هستند
که همدیگرو تا عمق وجود یک عشق میخندونیم! تمام کلمات انرژی
مخصوص به خودشون رو دارن .. هرکدومشون یه رنگی دارن .. یه بویی
میدن .. و شایدم تو قلب هرکدوم یه واژه دیگه معنا پیدا کرده باشه. اما
چیزی که مهمه وجودیت و معنای یه کلمست که به یاد میمونه!
به پاکی عشقمون من رو ببخش.
خودت خوب میدونی که طاقت دیدن اشکات رو ندارم .. هرچند که دونه های
بلوری اشکت به اندازه چشمای تیره و دوست داشتنیت قشنگن .. شاید
همیشه مشکل من یه چیز باشه .. پیدا نکردن یه کلمه برای ساختن یه
دروغ کوچیک! نمیدونم چرا تحمل ناراحتی و غصه خوردنت رو ندارم .. شاید
برا همینه که تمام دردام رو برا خودم نگه میدارم! پس اگه یه روزی مثه امروز
فهمیدی بهت دروغ گفتم که حالم خوبه .. ازم نرنج.
شاید یه وقتایی یه درد قدرت این رو داشته باشه که آدم یه دروغ
بسازه اما نمیتونه من رو ازت جدا کنه .. میتونه؟!
با وجود این همه دلیل برای بودن و زندگی کردن که قشنگترینش تویی هیچ
وقت پایانی برای هیچ چیز وجود نداره.من به این ایمان دارم.
«همیشگیترین کلمه من .. بازهم پشت شفافترین پنجره خانه
»
انتظار چشمانت را خواهم کشید

آخرین بازدم ...

* سخت خواستن میتواند عشق باشد به شرط آنکه *
سخت بماند و نرم!!


«« گر رنج پیش آیدو گر راحت ای حکیم
نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وانگونه این ترانه سراید خطا کند
مارا که درد عشق و بلای خمار گشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند »»

حرفهای یواشکی :
( دیگران را میبخشم که خود بخشیده شوم )
مرد و زن جوان سوار بر موتور در دل شب میراندند و تنها جاده بود
که میدانست چقدر عاشقانه یکدیگر را دوست دارند!
زن گفت: یواش تر برو .. من میترسم.
مرد گفت: نه .. این جوری خیلی بهتره .. ببین چه هوای خوبیه!
زن جوان: خواهش میکنم .. من خیلی میترسم .. توکه دوست نداری
تموم زندگیت اینقدر وحشت کنه .. داری؟!
مرد جوان: نه که دوست ندارم خوشگلکم .. اصلا.. هر چی که تو بگی
اما اول باید بگی دوستم داری .. دوسم داری؟
زن جوان: آره که دوست دارم .. دوست دارم .. بیشتر از جونم .. حالا
میشه یواشتر برونی .. من میترسم!!
مرد جوان: پس من رو محکم بگیر.
زن جوان: خوب .. حالا میشه یواشتر بری؟!
مرد گفت: باشه .. به شرطی که کلاه کاسکت من رو برداری و بذاری
روی سر خودت .. آخه نمیتونم راحت برونم .. اذیتم میکنه.
ــــ
روز بعد ــــ واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود ...
برخورد موتور سیکلت با صخره ها در جاده چالوس حادثه آفرید! دراین
سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتور سیکلت رخ داد یکی از دو سرنشین
زنده ماندند و دیگری درگذشت.
گویا مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود .. پس بدون آنکه زن
جوان مطلع شود با ترفندی کلاه کاسکت خودرا بر سر او گذاشت.
و خواست تا برای آخرین بار بر او بچسبد
 و دوستت دارم را از زبان او بشنود ...
خودش رفت تا او زنده بماند! دمی میآید و بازدمی میرود اما زندگی غیر
از این است .. و ارزش آن درلحظاتی تجلی میابد که نفس ادمی را میبرد.
« وقت برای سعادتمند بودن امروز است نه فردا »