کلمه ای در عمق تپشهای قلبم ...

* ارزش زندگی به ارزش دادن به لحظه های اونه *

«« زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیرو سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
آشنایان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم »»

حرفهای یواشکی :
گاهی وقتها یه کلمه میتونه معجزه کنه!
در روز هزاران کلمه بین من و تو رد و بدل میشه .. یه وقتایی با همین
کلمات همدیگرو میرنجونیم .. و یکوقتایی هم اونقدر کلمات زیبا هستند
که همدیگرو تا عمق وجود یک عشق میخندونیم! تمام کلمات انرژی
مخصوص به خودشون رو دارن .. هرکدومشون یه رنگی دارن .. یه بویی
میدن .. و شایدم تو قلب هرکدوم یه واژه دیگه معنا پیدا کرده باشه. اما
چیزی که مهمه وجودیت و معنای یه کلمست که به یاد میمونه!
به پاکی عشقمون من رو ببخش.
خودت خوب میدونی که طاقت دیدن اشکات رو ندارم .. هرچند که دونه های
بلوری اشکت به اندازه چشمای تیره و دوست داشتنیت قشنگن .. شاید
همیشه مشکل من یه چیز باشه .. پیدا نکردن یه کلمه برای ساختن یه
دروغ کوچیک! نمیدونم چرا تحمل ناراحتی و غصه خوردنت رو ندارم .. شاید
برا همینه که تمام دردام رو برا خودم نگه میدارم! پس اگه یه روزی مثه امروز
فهمیدی بهت دروغ گفتم که حالم خوبه .. ازم نرنج.
شاید یه وقتایی یه درد قدرت این رو داشته باشه که آدم یه دروغ
بسازه اما نمیتونه من رو ازت جدا کنه .. میتونه؟!
با وجود این همه دلیل برای بودن و زندگی کردن که قشنگترینش تویی هیچ
وقت پایانی برای هیچ چیز وجود نداره.من به این ایمان دارم.
«همیشگیترین کلمه من .. بازهم پشت شفافترین پنجره خانه
»
انتظار چشمانت را خواهم کشید

نظرات 49 + ارسال نظر
مسیح دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:46 ب.ظ

سلام

اول؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مریم دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:36 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

کلمات بالهایم می شوند،اشکهایم می شوند،خنده هایم می شوند و گاهی شاید نتوان همه چیز را در واژه ها ریخت....

ارشیا دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:27 ب.ظ

خانم یاس سفید سلام
داشتم وبسایت دوستم رو میدیدم که اسمتون نظرم رو جلب کرد و وارد شدم.سلام.
مطلبت بدجوری دلم رو لرزوند. میخوای قصم رو بشنوی؟
یه دختری رو دوست داشتم تموم زندگیم بود. خلاصه گذشت و ما نامزدش کردیم.البته اون نمیخواست اونقدر رفتم و اومدم و عشقم رو نشون دادم که قبول کردودو ماه گذشت بهوونه گیریاش شروع شد.خلاصه از من اره از اون نه از من نه از اون اره.بهونه پشت بهونه.بداخلاق شده بود.انگار دیگه دوسم نداشت.بهم گفت یکی دیگرو دوست داره.عاشق مرد دیگه ای شده.دیگه دنیا تو سرم خراب شد.اولش باور نکردم اما اون تو جدایی ثابت قدم بود.به خوبی معلوم بود که دیگه دوسم نداره!
عصبانی شدم گفتم تو از اون اولم من رو نمیخواستی.
حالا که طعم بوسه هات رو چشیدم.دختره هوسران هیچ چیز.
اینطوری جواب عشق پاکم رو میدی؟برای خودم متاسفم.
حلقم رو پرت کردم تو صورتش و زدم بیرون.
نامزدی تموم شد.چند وقت یواشکی زنگ میزدم.صداش رو که میشنیدم تازه میفهمیدم چه صدایی رو از دست دادم.اما اونم کم کم از سرم افتاد.سه ماه گذشت.
یه روز میخواستم برم مهمونی رفتم سراغ کمد لباسم اون ته مها پیرهنی رو که برام خریده بود پیدا کردم که عکسش تو جیبش بود.گریم گرفت وقتی صورت خندانش رو دیدم.به سرم زد برم ببینمش.زنگ زدم خونشون مامانش برداشت ترسیدم قط کردم.چند روز کشیکش رو کشیدم اما از در نیومد بیرون.
گفتم برا خودش خوشه. اما اگه عاشق هزار نفرم باشه بازم عشق منه دلو
زدم به دریا زنگ زدم مامانش که از پشت آیفون صدام رو شنید
گریش گرفت درو بازکرد.
گفتم دلش برام تنگ شده آخه مامانش خیلی دوسم داشت.
رفتم بالا.دنیا تو سرم خراب شد...........................
هنوز پیرهن مشکیش تنش بود. ساغر من کجا بود؟مثه دیوونه ها رفتم اتاقش اما نبود.همه چی تمیز جای خودش قرار گرفته بود.عکس من کنار میزش بود.گریم گرفت.نه نه حقیقت نداره.
اخه من خر چطور خودم رو عاشق میدونستم که نتونستن درکش منم.خودم رو تو اون روزای اخر ازش دریغ کردم.
سرش داد زدم.بهش توهین کردم.اما نمیدونستم ساغر من..مهربون شیرینم اونقدر دوسم داشته که بهم نگفته مریضه
آره پرستو خانم ساغر من مریض بود میخواست با نامزدی هم من یکم طعم خوشبختی رو بکشم و با جدایی میخواست من نباشم که غصش رو بخورم.
الهی براش بمیرم که تو روزای درد ارشیاش پیشش نبود.فقط
عکسم موند براش.من خر نفهمیدم دارم چیکار میکنم.فرشته مهربون رو از خودم دور کردم......آخ که اگه بدونید چقدر گریم گرفته الان.من به شما مدیونم.
نوشتتون رو که خوندم انگار ساغر داره برام مینویسه که ارشیای من اونقدر دوست داشتم که نخواستم شاهد دردکشیدنام باشی.مطلبای قبلیتونم خوندم.فکر کنم یه نفر رو
خیلی دوست داری که هیچ عاشقشی.میدونم براش ازخودگذشتگی میکنی چون معلومه که قلب مهربونی داری.اما
امیدوارم اون یه نفر هرروز پشت پنجرت باشه.من که نتونستم خودم رو به انتظارای ساغر برسونم.میدونم که تا روز
آخر اونم پشت پنجره منتظرم بود.دیگه چی بگم؟
ممنونتم.اینجا بهم امید داد.عشق داد.ادامه داد.باید دوباره شروع کنم.شاید تو دنیا یه ساغر مهربون دیگه باشه که یه ارشیای عاشق رو منتظر باشه.برام دعا منید.
باز هم ممنونم و ممنونم خانم پرستو خانم.
صادقترین نویسنده ای هستید که تالحالا دیدم چون قصه نمیگی از حقیقت میگی.
دوستدار شما و مدیونتون.ارشیا توسلیان.

[ بدون نام ] دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:25 ب.ظ

مثل همیشه زیبا وخو اندنی بود
موفق باشی

امیر دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:53 ب.ظ http://semidream.blogspot.com

عشق رطوبت چندش انگیز پلشتی ست و آسمان سرپناهی تا به خاک بنشینی و بر سر نوشت خویش گریه ساز کنی
آه،‌ پیش از آنکه در اشک غرقه شوم از عشق چیزی بگو هر چه باشد............

شبنم دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:50 ب.ظ http://berkeie-b-ab.blogsky.com

پرستو جون سلام / دختر قلمت مهشر میکنه / هر بار یه جوری اشکمو در میاری / حس میکنم که خیلی دوست دارم اگه اجازه میدی ؟ / خیلیییییییییییییییییییییی قشنگگگگگگگگگگگگگگ بوددددددددددددددددد / من ششم شدم بازم خوبه /
راستی من اپم به من سر بزن
شبنم
برکه

مهدی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:03 ق.ظ http://marafat.blogspot

سلام پرستو
وای خدای من خوش بحال اونی که اینقدر براش حرفای یواشکی خوشگل میزنی
عکست چه نازه
خودتی؟

مرجان سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:04 ق.ظ

اوا این مسیح اول شده
من هم هشتم
سلام
این ارشیا عجب داستانی نوشته
راستی یاس خانمی چقدر ناز مینویسی راستی راستی دوتابال کم داریا
میگم این قرار بلاگیا چی شد
خبرم کنیدا

ممدم ممد اهوازی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:25 ق.ظ http://mamadahvazi.blogsky.com/

سلام
خیلی خیلی خیلی قشنگ بود

من خودم و مسعود سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ق.ظ http://3tadoost.blogsky.com

خوشحالم که مشکل حل شده (;

من خودم و مسعود سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:39 ق.ظ

آهنگ وبلاگتم خیلی قشنگه (:

الهه سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:45 ق.ظ http://elaheye naz.blogspot.com

سلام یاسی خانم
چچچچچچچچچچچچچچه عالی نوشتی
به منم یاد بده
عکست روووووووووووو!!
خودتونید؟
موفق

علی آزاده سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:56 ق.ظ http://aliazi.blogsky.com

سلام به پرستو جونم

از اینکه اومدی و سر زدی یک دنیا ممنونم
راستی پری واقعاً این که گفتی کلمات هستن ک اهتا سرنوشت آدمهرو
هم تقیر میدن یکی میگفت گفتن کلامهایه خوب
هیچ ملیاتی نداره پس دریغ نکنید

موفق بحثی دوست گلم
راستی بروز شدم مونتظرم

شیدا بی لوسی سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.javabet.persianblog.com

سلام خانمی من شیدا هستم نه لوسی . معلومه اصلا بلوگمو نمیخونی اما اشکال نداره . خیلی دلم میخواد بدونم نازنینت کجاست و قصه تون چیه ؟ البته من ارشیوتونو خوندم هاااااااااااااااااا

ماه مهر سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:37 ب.ظ http://mahemehr.blogsky.com

سلام..
انشاءا.. همیشه صحیح و سلامت و با طراوت باشید.

پارکانت سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:24 ب.ظ http://weblog.parkanet.com

سلام وبلاگ زیبایی داری .... بهتون تبریک میگم ......

یه درخواست دارم چند وقت پیش یه آهنگ گذاشته بودید که عربی بود و مربوط بود به امام حسین (ع) ممنون میشم لینکشو برام ارسال کنید

ممنون و متشکر

پرنده تنها سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 04:50 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

همیشه برقرار باشی پرستو جان x:

علی بی غم سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:11 ب.ظ http://aliakbarabdoli.blogsky.com

سلام
ممنون که اومدی پیشم عکس رو هم عوض میکنم..
مثل همیشه زیبا و روان بود .
میخواستم بگویم دوستت دارم که انها امدند مثل سکسکه ای در میان یک اواز..
موفق باشی
یا حق

مریم سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 05:44 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

پرستو...این ارشیا هم عجب داستانی نوشته!

سهیک*** سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:40 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

پرستو جان بادرود فراوان..یک عاشقانه کوتاه از کارو تقدیم به شما.....نگاه تو......نگاه تو انعکاس صامت گرفتگی صدای یک فریاد است.....بمن نگاه کن!....بگذارمن....-- درسکوت صدای نگاه تو-- تراژدی مرگ همه ی فریادها را تجربه کنم.........
تندرست وموفق و هم چنان عاشق باشی.

پریناز سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:03 ب.ظ http://www.parynaz.blogfa.com

از شبنم عشق خاک آدم گل شد
صد فتنه و شور در جهان حاصل شد
سر نشتر عشق بر رگ روح زدند
یک قطره فرو چکید و نامش دل شد

مسیح سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:41 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

اول : سلام

(یه سلام سبز عادی (مثل همیشه ...) )

دوم :
می بینم که در راه شفاف سازی قدم گذاشتی

بهت تبریک می گم

می دونم

خیلی سخته که آدم حرفی رو که اون ته تهای صدای گنگ و مبهم و راز آلود قلبشه بیرون بکشه و شسته و رفته روی طبق اخلاص بذاره و تقدیمش کنه

اما گاهی لازمه

البته فقط گاهی ...

و وقتی که اون گاهی اوقات فرا می رسن خیلی شجاعت می خواد که آدم جلوی غرور باارزشش بایسته و بهش بگه که به خاطر خودت میخوام بشکنمت

در واقع تو این مواقع غرور ما به یه ققنوس تبدیل می شه که اگه بسوزونیمش نه تنها از بین نمی ره بلکه جوون تر و شادابتر و تازه نفس تر به زندگی بر می گرده

یا شاید بهتره بگم که تو این مواقع شاخه های اضافی درخت پربار غرورمونو قطع می کنیم تا خود درخت جون بیشتری برای بالندگی داشته باشه و این دلیل سنگدلی باغبون نیست

خوشحالم که تا این حد با خودت روراستی که اولا می تونی اون چیزی که تو عمق تپشهای قلب عاشقت طنین انداخته رو بشنوی و درک کنی و ثانیا می تونی اعلامش کنی ...


سوم :
زندگی چیزی نیست جز تجمع ِ متراکم لحظه ها

مگه ممکنه کسی برای لحظه هاش ارزشی قائل نباشه و بتونه ادعا کنه که برای زندگی ارزش قائله ؟

این موجود حقیر یعنی مسیح (ع) عقیده داره که حتی برای لحظه هایی که توشون عذاب و رنج و دردو تجربه می کنیم باید ارزش قائل بشیم

چون اون لحظاتم جزئی از زندگی کوتاه ما هستن و باارزش قائل شدن برای لحظاته که اگر چه نمی تونیم طول زندگیمونو زیاد کنیم ولی عرضش و ارزش طولش رو می تونیم زیاد کنیم

چهارم :
ببخشیدا
ولی این شعره رو نمی تونم در بارش چیزی بنویسم
آخه این مسیح (ع) ** { (ع) = عادی } ** از شعر و شاعری چیزی سر در نمیاره و ساکت بمونه بهتره

فقط همینو بگم که اگه کسی دنبال خوردن خون من باشه یه کم برام سخته که به عنوان آشنای ره عشق قبولش کنم ... شاید اینم به خاطر عادی بودن بیش از حدمه

پنجم :
بازم رسیدم به خط قرمز خودم
یعنی حرفای یواشکی تو

خیلی حرف دارم تو این قسمت ولی به خودم اجازه ی گفتنشو نمی دم ... پس می رم سراغ کامنت قشنگت ؛

شیشم :
خوب ؛ می بینم که مرتب در حال پیشرفتی
اول نوزده شدی و بعدشم بیست
هر چند که همیشه نمرت تو وبلاگ عادی مسیح بیست بوده حتی وقتی که اصلا کامنتی برام نذاشتی ..

هفتم :
قبل از این که سلامت از اون بلندای کهکشان وسیع بهم برسه می دونی چه شکلی شده بود ؟
درست شبیه همون ستاره ی دنباله دار یا شهابی که اون طور قشنگ برام توصیفش کردی

هشتم :
این بار رنگ سلامتو برام ننوشتی
پس خودم رنگشو حدس می زنم
احتمالا رنگش یه قرمز آتیشی بوده
یا شایدم سرخابی تند
یا نارنجی کم رنگ
شایدم سورمه ای ( عجب حدس دقیقی زدم )
اما می دونم که آبی یا زرد نبوده
چون اگه این بود یا رنگ آسمون زمینی قاطی می شد و نمی تونستم تشخیصش بدم
و اگه زرد بود با رنگ خورشید ...

نهم :
خوبم تا وقتی که ... خوبم ...

دهم :
دیگه این روزا خودمم راه خونمو گم می کنم
خودمم هنوز به شرایط جدیدم عادت نکردم
خودمم گاهی احساس می کنم اشتباهی اومدم
اما یه چیزی تو این خونه ی عادی هست که به خاطرش تموم هستیمو حاضرم بدم
یه حس خوب
یه دل مهربون
یه چیزی که به زندگی امیدوارم می کنه ...

یازدهم :
بله یه کلمه می تونه گاهی به اندازه ی یه کتاب معنی داشته باشه

ولی نه کلمات مسیح
یه کتابخونه هم که از کلمات این موجود عادی رو که بخونی به اندازه ی یه واژه از توش معنی در نمیاد ...

دوازدهم :
اون ستاره ی دنباله دار یا شهاب سنگ قشنگ مدتهاست که وارد زندگی مسیح شده و تا تونسته توش تغییرات زیبا ایجاد کرده ...
ولی از یه نظر راست می گی
اون یه سنگ آسمونی افسانه ایه
نورش هیچ وقت تموم نمی شه
طولش هیچ وقت کم یا زیاد نمی شه
ولی رنگش و نقشش تو هر لحظه تازه می شه
یه لحظه می شه همدم تنهائیام و سنگ صبورم
یه آن می شه فانوسی که راهو برام روشن می کنه
یه دم می شه راهنما و رهبرم
بعضی وقتا هم ...

سیزدهم :
بله قبول دارم
مسیح همیشه عادی بوده و عادی هست و همیشه هم عادی خواهد بود
در واقع می شه گفت که هیچ امیدی بهش نیست ...

چهاردهم :
و اما مطلبم !!
خوب کردی که جواب انگلیسی بهش ندادی
آخه می دونی ؟
من هنوز نتونستم معنی اون جوابای انگلیسی قبلی رو بفهمم
خوب چه کنم عادیم دیگه
دست خودم که نیست

پونزدهم :
در مورد اون جمله ی آخرم درست می گی
خیلی قشنگه
کاش اون جمله واقعا از خودم بود
خوب
من تو پستای بعدیم در مورد این مطلبم توضیح می دم
اما همینو بگم که اون متن یه دیالوگ بود
متن آبی اگه نبود
عکس وسط معنی پیدا نمی کرد
و اگه این دو تا نبودن
متن قرمز مجال بروز پیدا نمی کرد
...

شونزدهم :
دیر اومدن یا زود اومدنت زیاد تو اصل قضیه تاثیری نداره
مهم اینه که وقتی میای بلاگ عادی مسیحو رونقی دوباره می دی ...

هیودهم :
دعـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
هممون بهش نیاز داریم
این که اون قدر خوب باشیم که دوستامون دوستمون داشته باشن و ته دلشون خوشبختیمونو آرزو کنن بزرگترین سرمایه ایه که هر انسانی می تونه داشته باشه
و تو از این نظر سرمایه دارترین ثروتمند جهانی
می دونم چی می کشی تو این روزا
چی ؟
نمی دونم ؟؟؟
باشه قبوله
ولی تصور که می تونم بکنم
پس تا حدی درکت می کنم
دردناک بودن زندگی به دردائی که می کشیم و تحمل می کنیم بستگی نداره
زندگی وقتی دردناک می شه که بدونیم کسی دوستمون نداره
و همین که می گی « وقتی به امیر فکر می کنم ... » نشون می ده که زندگیت دردناک نیست که هیچ بلکه شیرینتر از هر شیرینی ایه که به ذهن موجودات عادی ای مثل مسیح بتونه برسه
پس قدرشو بدون
قدر این لحظه هایی که حس می کنی دردناکن
قدر این زندگی ای که امیرو بهت ارزونی کرده
قدر این امیری که طعم یه عشق آسمونی رو بهت چشونده
قدر این پرستوی پاکی که تو وجودت لونه کرده و تو رو لایق این همه خوشبختی کرده
قدر دوستای مهربونی که این قدر با ذوق و شوق میان برات کامنتای کوچیک و بزرگ میذارن
حتی قدر اون ناشناسی که ندونسته و ندیده و نشناخته اومده و برات قصه ی زندگیشو نوشته
این نشون می ده که تو اون قدر صادق و ساده و عادی هستی که همه کس باهات احساس نزدیکی و راحتی می کنه و این سرمایه ی کمی نیست
عشق و زندگی هیچ وقت باری بر دوش کسی نبودن و نیستن
عشق و زندگی اما شاید همون تعهدی باشن که بهش اشاره کردی
می دونی چرا «‌ آسمان بار امانت نتوانست کشید »‌ ؟؟؟
چون به این امانت به چشم یه بار نگاه کرده بود
در حالی که عشق بار نیست بهتره بگیم که باله
بالی که باهاش می تونیم برفراز تموم ناکامیها و درد و رنجهای زندگی بشر به پرواز دربیاییم تا اونا نتونن عادی بودنمونو ازمون بگیرن ... تا بتونیم عادی زنده باشیم و عادی رنج بکشیم و خیلی عادی راضی باشیم به رضای خدایی که همین نزدیکیاس و خیلی عادی صبوری پیشه کنیم تا زندگی هم خیلی عادی شهد شیرین خوشبختی رو به کاممون بریزه ...

چشم
این مسیح (ع) یه دعای (ع) برات می کنه
...

هیژدهم :
خوش به حالت
کاش مسیحم می تونست یه چند روزی به یه روستا بره و از زندگی شلوغ پلوغی که برای خودش درست کرده دور باشه ... البته نه بدون آسمونش ...

نوزدهم :
چه بهونه ی قشنگی و چه جبران با شکوهی
ممنونم ازت
ولی مسیح اون قدرا هم بی انصاف نیست که از نیومدنت دلگیر بشه
خوب
بلاخره مسیحم یه چیزایی حالیشه

بیستم :
آره عکسه خیلی قشنگه
مخصوصا مسیح رنگشو خیلی می پسنده
اون نورای اون تهو می گی ؟
مسیح فکر می کنه اونا نور امید می تونن باشن
نوری که همیشه و تو همه حال می تونه به آدم قدرت مبارزه با ناملایمات این زندگی زیبای عادی رو بده

بیست و یکم :
سقوط ؟
این احساس سقوط تنها به دیدگاه ما مربوط می شه
باید ببینیم که از چه جهتی به قضایا نگاه می کنیم
وگرنه ستاره که سقوط نمی کنه
هر چیزی تو این دنیا به هر سمتی که حرکت کنه در حال صعوده
این دنیا دنیای صعوده اصلا
به نظر مسیح هیچ سقوطی تو دنیا معنا نداره
فقط گاهی جهتها با هم فرق دارن
یکی تو مسیر پاکی صعود می کنه و یکی تو مسیر تباهی
ولی هر دوش صعوده ...

بیست و دوم :
این بابای سورمه ای عادی همیشه ممنون و مرهون محبت تو دختر ایرونی ساده بوده و هست ... حتی موقعی هم که هیچ چیزی برای گفتن نداشته ...

بیست و سوم :
هندونه ؟
نمی خواستم دیگه به هندونه ای نوشتن برگردم
البته خیلی دلم برای نوشتن هندونه ای تنگ شده
ولی خوب دیگه
نمی دونم چرا دوست نداشتم اون تجربه ی شیرینو تکرار کنم
ولی حالا که تو می گی ؛ چشم
یه مطلب هندونه ای ناب طلبت
تو پستای بعدیم حتما می نویسمش

بیست و چهارم :
منم بهترین آرزوها رو برای تو دارم دختر ایرونی ...

بیست و پنجم :
پرنسس ، بانوی یاسهای سفید ، ملکه ی سرزمین خورشید ، یاس بانو ، یاسی خانم ، پرستو و ... هیچ کدوم به نظر مسیح به اندازه ی « دختر ایرونی ساده و عادی » بهت نمیاد

پس من طبق معمول دختر ایرونی خطابت می کنم

...

سربلند بمونی و ایرونی

سهیل سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:46 ب.ظ http://saghiname

واااااااااااااااااااااای
چه ناز مینویسی
چه قده طرفدار داری
اندشی دختر

فرمانروا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ب.ظ http://landofsun.blogsky.com

سلام بانوی همیشه و ابدی من.
خوبی یاس خانم.
خودت میدونی که مدتیه نت ندارم.
اما امدم الان.
به خودم خیلی حسودیم میشه بخاطر داشتن تو.
ولی تو رو به عشق پاکمون قسم مراقب سلامتیت باش.تو رو به جاودانگیمون قسم ....
میام به زودی میام.
یواش یواش هم کارامو جور میکنم که برا همیشه بیام کنارت.
فقط خدا کمکم کنه.
کسی که همیشه عاشق و دلداده توست

میترا سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 09:45 ب.ظ http://nedaayedel.blogsky.com

پرستوی عزیزم به هر جا که سر زدم دیدم تو اونجا هستی با کنجکاووی اومدم به وبلاگ تا ببینم یاس سفید مهربون چی نوشته عالی نوشتی و با این همه احسا س عاشق نوشته های عاشقها هستم موفق باشی

شراره سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:31 ب.ظ

برم بخونم میام نظر میدم یاسی

نادر سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:03 ب.ظ http://30fun.blogsky.com

ممنون.منم لینکتو گذاشتم.راستی لوگو من رو با بالایی اشتباه گرفتی.لطفا درستش کن.ممنون.

مهدیس چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:57 ق.ظ http://www.mahdis.blogsky.com

سلام
خوبی
خسته نباشی
خیلی عالی بود
من آپم
منتظرم

لیمویی چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:16 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

آییییییییییییی!
امان از همین کلمات وقتی که دروغ باشن....

کیمیانت چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:37 ب.ظ http://kimiyanet.blogsky.com

دوست گرامی : با تشکر از وبلاگ خوبت .
اگر به کارت اینترنت احتیاج داشتی یک سری هم به ما بزن !

لذت اتصال پرسرعت56K، ارزان، بدون اشغال ، بدون فیلتر و با پشتیبانی 24 ساعته را احساس کنید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:54 ب.ظ

شادونه چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 10:55 ب.ظ http://shadoone.com

سلام خانم یاس خوبید
چقدر زیبا نوشتید
بهتون تبریک میگم
موفق باشید

سیما چهارشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:45 ب.ظ

اره اره خودشه
ناز نوشتی راستی پرده هات چه رنگیه

روشنک پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:15 ق.ظ http://royahaye man.blogfa.com

سلام
من داستانای شما رو خوندم
مال ارشیارم خوندم
شاید منم اومدم به زودی داستان عشقم رو گفتم
گوش میدی بهش پرستو؟
پس تا بعد...
روشی.
((((((((((( تو همان شهرزادی که مرا از عمق تباهیها بیرون کشیدی ای عشق
توهامان حسی که مرا با روز اشنا کردی
تو همانی)))))))))))))))))
راستی پرستو جون میشه برات یه کارت پستال پست کنم.
باید کجا برم؟
رو این مکاتبه بالا.بذار برم یه جوری موفق میشم.کاش ایمیلت رو داشتم.موفق باشیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۹۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
بار منتظرتم........برم دی!

تـــرنــج جــون پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:18 ق.ظ http://www.toranj-asemani.persianblog.com

دلیل من برای بودن و زندگی کردن تویی هیچ وقت پایانی برای هیچ چیز وجود نداره.من به این ایمان دارم.
سلام عالی بود ، خیلی زیبا مینویسی . من یکم سرم شلوغه آخه کنکور دارم . زاد نمی تونم بیام . مرسی از بابت کامنتهای نازت ، ما رو شرمنده می کنی . راستی از بابت لینک هم ممنون . بازم شرمنده کردین . اپ شدم خبرت می کنم . یا علی

گل آفتابگردون پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:52 ق.ظ http://brightsunflower.blogsky.com

نوشته هاتون اینقدر بوی عشق می دن و اینقدر این بوی خوبیه که ادم بعدش می خواد یه عالمه حرف خوب بنویسه از همین جنس و با همین رنگ و بو.
شاد باشی یاسی جونم.

پسر شب پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 06:52 ق.ظ http://nightboy.blogsky.com

نمی دونم چی بگم ... ولی
فرق کلمه ای که از دل بیرون میاد با حروفی که سر هم میشن تا دروغ رو بسازن ... تفاوت ۳ تا ثریاست ...
یا حق !

صبا پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ

سلام پرستو جون
مطالب و عکسهای بسیار جالب و زیبایی داری
موفق باشی عزیز

خدائی پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:43 ب.ظ http://khodaei.blogsky.com

سلام دوست عزیز
خیلی ممنون از اینکه به یادمی
چرا پس من این مشکل ندارم و بسیار راحت و سریع لود میشه!!!؟
بازم ممنون
یا حق

سمیر پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام به پرستوی عاشق. خانومی اولین باری که به مهمونی کلماتت بی دعوت سر زدم . قلم شیوا و بی پرده ای داری .پرستو جان از سفر ۶ ساله ای میام که همسفرم رو از دست دادم. تو نظرات که سیر میکردم ندیدم که کسی از حلاوت عشق بگه ؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟
میدونی چی فکر میکنم از اون موقع که تو قرار اول لغت اسمانی ( دوستت دارم ) رو میگیم . تو اولین خلوت گل بوسه های نارس عشق رو زود نوبر میکنیم و ........ هزار تا دیگه
حقمونه که بنالیم .

پریناز پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 07:12 ب.ظ http://www.parynaz.blogfa.com

من هم بااجازه لینک دادم خوش باشی

[ بدون نام ] جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 01:28 ق.ظ

عالی توپ ناز
سهیل

شیدا جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:55 ق.ظ http://sheydayihameya man

سلام
خوندم
چه زیبا بود
ادم یه جوری میشه

بلال جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 03:19 ق.ظ http://balalarast.blogsky.com

سلام به دوستم پرستو
خسته نباشی
خیلی باحال بود مثل همیشه
موفق باشی

آرتا جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 08:33 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

چقدر قشنگ!

امین جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 11:38 ق.ظ http://mey.blogsky.com

سلام

خیلی قشنگ می نویسی.

به قول قدیمی ها :(( هر سال یه روزی داره و هر روز یه روزی))

علی آزاده جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ب.ظ http://aliazi.blogsky.com

vaiiiiiiiiiiiiiiiii parastu joon
baba maro khejalat dadi keeeeeeeeeeeeeeeeee
kheili mamnoonam baram linkamo dadi
rasty man ham kheili delam mikhat linketo bezaram vali nemidoonam balad nisam

لیمویی شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1384 ساعت 12:52 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

سلام..
مرسی عزیزم منم میلینکمت...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1384 ساعت 09:26 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد