فرشته ای با نام من ...

* من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
                      چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست *

«« تورا من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم
شباهنگام .. درآن دم .. دران نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه .. من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم... »»

ـــ حرفهای یواشکی:
باز هم آمدی و باز هم رفتی و اینبار زیباتر از قبل .. پرمحتواتر
از همیشه .. عمیقتر از هرلحظه .. وعاشقتر از هر انسان!
دیروزها برای دیدارم میامدی .. امروز برای نشان کردنم آمدی
و فرداها برای تداوم بخشیدن به وجودیت دوست داشتن
خواهی آمد و من مثال همیشه چشم درانتظارت.
دورتر از اینهاآرزو میداشتم که یک فرشته بودم ...
عاری ازگناه .. آسمانی و عظیم .. پاک و نزدیک به ملکوت!
 ولی هم اکنون بسی خوشحالم که یک انسانم
گرچه خاکی و گناه آلود اما عاشق تو ..
و این بسی زیباتر از فرشته بودن است ... باور کن.
ای بهترینم ... عاشقترینم ... 
آنقدر دوستت دارم که حتی فرشتگان هم به تو حسادت
میکنند چه برسد بر دوست داشتنها !
وتو اینک فرشته ای داری با نام من..بالداری که عاشق توست.
 
           

آغاز تعهدی دیگر...

  * آری آغاز دوست داشتن است
                                 گرچه پایان راه ناپیداست
   من به پایان نیندیشم
                        که همین دوست داشتن زیباست*
 
   

حقیقت ...

* گاه آنکه مارا به حقیقت میرساند خود ازان عاریست
زیرا که تنها حقیقت است که رهایی میبخشد  *

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد
و هردانه برفی به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ... از حرکات نکرده
اعتراف به عشقهای نهان ... و شگفتیهای برزبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من.
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که
چراغها و نشانه ها را در ظلمتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه هارا در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را درخود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ... مارا  از خاموشی بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم.

دعوتنامه :
به سفارش و درخواست بسیاری از دوستان عزیز.
فکر میکنم باید تا آخرش رو بخونید تا اون چیزی که باید از وجود
داستان بگیرید بگیرید :داستان * باغبون و شازده خانمش *