پرستو...

* عشق یعنی ترس از دست دادن تو *
هر پرستو را با گرما عهدیست
با آغاز و تولد عشق که هر بهار تازه میشود
با نجابت شقایقها و پاکی برفدانه های آب شده
با طلوع خورشید زرد و آسمان پر غرور
با گندمکهای خفته در سبزه زار...شکوفه های قرمز گیلاس
با
تمامی حقیقت یک فصل... اما...
و چون بهار مهاجر است و رفتنی
از پرستو نخواه که بماند
 (پس تو مهاجر نباش و تا ابد با من بمان... تا ابد)
« دیگه دلم بار سفر بسته که بیاد...خیلی وقته که مسافرم
و حالا که اجازه سفر دادی...با تمام وجود میخوام پرواز کنم به
سرزمینت..به سرزمین گرم و خورشیدیت...میدونم که خیلی
وقته منتظرم هستی...امیدوارم اونقدر قدرت سفر داشته باشم
که وقتی بهت میرسم به جای لبخند اشک بریزم! اونقدر که دلم
آروم درگوش دلت بگه: ای خوب من......عاشقانه دوستت دارم» 

             
نظرات 53 + ارسال نظر
امیر شنبه 21 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 11:57 ب.ظ http://dardeshgh.blogsky.com

سلام دوست جونم...خوبی....وبلاگت عالی بود....خیلی خوشم اومد....ممنون می شم که بهم سر بزنی دوستم.....منتظرت هستم ......یا حق.

پژواک یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 12:28 ق.ظ

تو همانی که او عاشق توست
موفق باشی بهترین

علی سیاه یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1383 ساعت 06:27 ب.ظ http://alisiah.blogspot.com

سلام خانمی ... من یه زمانی زیاد میومدم اینجا ... اما خوب خیلی سرم شلوغه ...شرمنده ...... اما خودمونیما هر چه قدر هم دیر دیر بیام هنوزم قشنگ می نویسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد