قشنگترین بهانه من برای زندگی...

*ای کاش که بدانی چشمانت را به صد دنیا هم نخواهم داد و تمامی نگاههایت را*

 به جز حضور تو هیچ چیز این جهان بیکرانه را جدی نگرفته ام حتی عشق را...
 «یه وقتایی خودش میشه قشنگترین دلیل برام موندنم..بودنم..و یه عالمه چیز قشنگ. خوب درسته یه وقتایی بداخلاق میشه..فراموشکار میشه..عصبی و خسته میشه..و... اما نمیدونه هرچی که باشه همیشه برام همون دوست جون قبلیه.
شاید خودش فکر کنه دیگه دوسش ندارم..فکر کنه برام بی ارزش شده..فکر کنه دیگه تاریخ مصرفش گذشته.. فکر کنه میخوام تنهاش بذارم و هزارتا فکر دیگه...اما هر روز بیشتر از قبل دوسش دارم! فقط ای کاش اونم یکم..فقط یکم...
(بذار نگفته بمونه.شاید یه روزی خودش فهمید.)
دلم براش خیلی تنگ شده..ایندفعه هم نشد ببینمش..خوب شاید تقدیرکمون اینطوری خواست. الان یه عالمه کار دارم.اینم گفته باشم که خیلی خوشالم.باورت نمیشه اگه بگم دلیلی برا خوشحالیم ندارم.حتما میگی دیوونه شدم.خوب دیوونگی هم خوشگله!مگه بده؟
شاد باشید.»
 هر انسانی همان اندازه شاد است که میخواهد باشد.
دوستدار زیبایی لحظه هایتانم.
                                        

خوابم میاد...گفته باشم...

*دیشب مثال رویت تشبیه به ماه کردم.....تو به ز ماه بودی من اشتباه کردم*
 امشب میخوام بی اجازه ببوسمت..شاید که اینطوری نگام کنی.حتما نگام میکنی. مگه نه؟هوم؟
تیرک نگاهت درست من رو هدف میگیره!خود خودم رو.
میخوام ازت اونقدر سوال کنم تا خسته بشم و تو مجبور بشی به همشون جواب بدی. جوابا مهم نیستند..آخه میدونی فقط دلم برا صدات تنگ شده.هوارتـــــــا !
میخوام کاغذ و قلم رو بردارم و اسمم رو سریع بنویسم و بعد کاغذ رو بدم دستت.وای خدای من !؟ میخونی...اسم من رو صدا کردی؟درست شنیدم؟..آخه خیلی وقته اسمم رو فراموش کردی!
 بازم پر حرفی میکنم و تو خسته میشی..وقتی از دستم خسته میشی خودت شروع میکنی به حرف زدن!پس بذار بازم پر حرفی کنم...چی میگی؟ها؟
دوست دارم مشقام رو ننویسم..اونوقت تو عصبانی میشی و سرم داد میزنی.بعدش من قهر میکنم و تو میای منتکشی.همون کاری که عاشقشی هوارتا...اونوقت اونقدر برام حرفای خوب خوب میزنی که راستی راستی باورم میشه یه شازده خانم واقعیم.
امشب میخوام اخم کنم.یه اخم ناز و خوشگل..ساکت بشینم و نگات کنم.اونوقت فقط من و تو میدونیم چی میشه!!! مگه نه؟اصلا بیا با هم دعوا کنیم.چی میگی؟حداقل اینجوری یکم هم مال منی.
اوم؟راستی دیگه باید برم...میخندی؟!؟...چه خوشگلم میخندی..خوب من اگه میدونستم بالاخره میخندی که زودتر میرفتم.
 نمیدونم وقتی برم یا نباشم چی فکر میکنی؟نمیدونم وقتی باهاتم یا ازت دورم چه حسی داری؟ اینم نمیدونم..که وقتی از دستم عصبانی میشی یا ناراحت..بهم تردید میکنی یا شک..من رو چی میبینی؟ راستی راستی فکر میکنی دیگه داری کمرنگ میشی برام؟خودم رو نمیدونم اما تو هر روز داری پر رنگتر میشی برام.پس آخه درسته باهام اینطوری کنی؟هون؟
یه چیزی میخواستم بهت بگم..یه جمله سرخ...قرمزته!اما حالا حالاها دلت رو صابون نزن. عمرا بهت بگم...پس امشب هم راحت میخوابی.
باور کن خیلی خوابم میاد.نگاه کن ببین ساعت چنده..دیگه کم کم باید برم.میدونم خوشالی بابا. حداقل یکم پرده پوشی کن دلم رو خوش کنم که میخوای بمونم.اما خوب اشکال نداره.دوست جونمی دیگه. آش خالمه بخورم پامه نخورم پامه.( شوخی کردما.زنگ نزنی دعواکنی؟روزم رو خراب نکنیا.)
 اصلا بیا از فردا خاکیه خاکی باشیم مثل سیبزمینی! چی میگی؟ 
مثل اینگه خیلی جیلینگ ویلینگ نوشتم.به قول برو بچه ها خیلی ژیقانس شد!ه ه ...خوب خوابم میاد..یه عالمه هم خسته ام.گفتم بنویسم نگی ننوشت و گرفت راحت خوابید.تو هم خوب بخوابی.
 « تا وقتی قلبه عاشقم به خاطر تو میزنه.....طلسم تنهایی من با دستای تو میشکنه.»
 «« تقدیم برای آنکه امید دارم تا برایم بهترین دوست و همسفر باشد..دوستت دارم(در گوشی!)»
                     

صدایت میکنم بشنو...نگاهت میکنم دریاب...

*قلبی که با تو میزنه تو سینه داغونش نکن.....چشمی که چشم به راهته بیهوده گریونش نکن* 
بگذار سر به سینه من...تا بگویمت:
اندوه چیست؟عشق کدام است؟غم کجاست؟ 
بگذار دست بر روی دستانم تا بفهمی:
سرمای مرموز و حقیقی چیست؟تا بدانی که چقدر گرمی و من ..چقدر سرد.
به چشمانم نگاه کن..فقط یک نگاه..تا باور کنی:
که چقدر دوستت دارم.که باور کنی چه قدر در لحظه های بی کسی برای فریادهایت ابری شده.
به لبهای بسته ام بنگر.خنده هایم را ببین.تا ببینی:
معنی خاموشی را.حرف را.ترس را.تمام حس یک ستاره بودن را..همچون قاصدکی سرگردان.
گامهایم را بشمر تا بشنوی:
صدای قدمهایی را که با تمامی عشقشان میایند تاچهره ات را برای باری دگرقاب بگیرند درذهن. بگذار سر بر زانویم تا بدانی:
که از تو نمیترسم.که تردیدهای سیاهت همگی بیهوده اند و بی جواب.که دوست دارم باشی.
چشمانت را ببند و نفسهایم را به خاطر بسپار زیرا:
شاید زمانی رسد که آنها بازایستند و باز تو بمانی تنها.بدون آنکه باورم کرده باشی.باورم کن!
مرا خوب بنگر چرا که:
شاید روزی رسد که جاده اسم مرا هم فریاد بزند.روزی که تو از من یک خاطره بسازی و یک یاد. سر خم کن و بر امتداد نگاهم بنگر:
همان ستاره را خواهی دید که همیشه نگاهمان تنها در آن تلاقی میکرد و بس.خوشا به حالش! تو مرا میبینی رودر روی خود..در کنارت..غرق در نگاهت..مرموز در چشمانت اما:
بگذار تا بگویمت:
این پرستوی خسته و تنها..این پرنده پاک و مغرور..این مهاجر سرزمین خورشید ..... عــــمــــری اســـــــت در هـــــــــــــوای تـــــــــــــو از آشیان جداست.