آغاز تعهدی دیگر...

  * آری آغاز دوست داشتن است
                                 گرچه پایان راه ناپیداست
   من به پایان نیندیشم
                        که همین دوست داشتن زیباست*
 
   

حقیقت ...

* گاه آنکه مارا به حقیقت میرساند خود ازان عاریست
زیرا که تنها حقیقت است که رهایی میبخشد  *

دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند
رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد
و هردانه برفی به اشکی نریخته میماند
سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ... از حرکات نکرده
اعتراف به عشقهای نهان ... و شگفتیهای برزبان نیامده
در این سکوت حقیقت ما نهفته است حقیقت تو و من.
برای تو و خویش چشمانی آرزو میکنم که
چراغها و نشانه ها را در ظلمتمان ببیند
گوشی که صداها و شناسه هارا در بیهوشیمان بشنود
برای تو و خویش روحی که این همه را درخود گیرد و بپذیرد
و زبانی که در صداقت خود ... مارا  از خاموشی بیرون کشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است سخن بگوییم.

دعوتنامه :
به سفارش و درخواست بسیاری از دوستان عزیز.
فکر میکنم باید تا آخرش رو بخونید تا اون چیزی که باید از وجود
داستان بگیرید بگیرید :داستان * باغبون و شازده خانمش *

                          

به چه سان دوستم داری؟ نمیدانم!...

* عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی
                   عشق داند که در این دایره سرگردانند *

دورترین ستاره نامت را میداند
از نردبام کهکشان بالا میروم ... و نام تو را میگویم
از خاک تا ستاره راهی نیست
وقتی که نام تو را میجویم ... در حرفهای کوچک نامت
مکان از تکیه گاهی تهی میشود
و زمان در درنگی جاودانه میشکند ... و تو
همه حضور میشوی در حروفی ناپیدا که من ام.
میشنوی؟ ... من!
پس بازا و در اوج جوهر این شب
مرا به نام صدا کن ... تو ای تو! ای بهترین عاشقترین
مرا به نام قدیمی ... به نام عشق صدا کن!
و چندان دخیل مبند که بخشکانیم از شرم ناتوانی خویش
چراکه من درخت معجزه نیستم ... یکی تک درختم!
 تنها هنرم این است
که تکیه گاه تو باشم ... و ای کاش که بتوانم.

«« پرسید یکی که عاشقی چیست؟
                                 گفتم که چو ما شوی بدانی »»