دلتنگیهای سرد شبانه ...

* همه شب در دل این بستر خواب جانم آن گمشده را میجوید*

««
 نیمه شب در دل دهلیز خموش
                                      ضربه پایی افکند طنین
دل من چون دل گلهای بهار .... پر شد از شبنم لرزان یقین
گفتم این اوست که بازآمده است
                         جستم از جا و در آیینه گیج 
                                              برخود افکندم با شوق نگاه
آه لرزید لبانم از عشق .... تار شد چهره آیینه ز آه
شاید او وهمی را مینگریست
                        گیسویم در هم و لبهایم خشک
                                          شانه ام عریان در جامه خواب
لیک در ظلمت دهلیز خموش .... رهگذر هردم میکرد شتاب
نفسم ناگه در سینه گرفت
گویی از پنجره ها روح نسیم .... دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفته من .... عطر سوزان اقاقی ها را
تند و بی تاب دویدم سوی در
ضربه ی پاها درسینه من 
                     چون در طنین نی در سینه دشت 
                                          لیک در ظلمت دهلیز خموش
ضربه پاها لغزید و گذشت .... باد آواز حزینی سر کرد ! »»

حرفهای یواشکی:
وای که داره چه برفی میاد ... انگار ننه سرما هرچی رو ابرا
امسال جمع کرده بوده داره جارومیکنه و میریزه تو سراین شهر
بزرگ ... همه جا سفید شده!سفیده .. سفید.زندگی یه طور
دیگه شروع کرده به نفس کشیدن ...!
آخ که چقدر دوست داشتم پیشم بودی و با هم یه آدم برفی
گنده
درست میکردیم ... انوقت مثه دفعه پیش سردم میشد و
مجبور میشدی دستکشام رواز دستام دربیاری وبا بخار دهنت
سرانگشتای یخ زدم رو گرم کنی. منم خیره نگاهت میکردم و
بعدش یه لبخند خوشگل تحویلت میدادم ...
اونوقت دوتایی با هم باید میگشتیم دنبال چشم و دهن برای
آدم برفی خوشگلمون. آخر سرم مجبور میشدیم برا چشماش
دکمه های پالتوی تورو بکنیم و جای دهنش من محکم رو جای
دهنش بوسه بزنم تا جای لبای صورتیم رو صورتش بمونه ... 
وای که آدم برفیمون چه خوشگل میشد.مثه همیشه!
میدونم که دلت یه عالمه برا برفای اینجا تنگ شده. برا همین
سعی میکنم زیادی از اینجا حرف نزنم تا دل مهربونت یک وقت
آب نشه.آخه داشت یادم میرفت سرزمین من تو کوچه هاش
برف نشسته و سرزمین تو آفتاب تو آسمونه! ببین چقدر ازهم
دوریم !!! دلم برات تنگ شده .. اما اشکال نداره مهم اینه که:
با یاد هم هرلحظه رو زندگی کنیم.
دلم خوش بود به صدات که اونم اینروزا با این همه گرفتاری و
برنامه دیگه مثه همیشه ندارمش .. اما خودت خوب میدونی که
بخاطرت همه چیز رو تحمل میکنم. امیدوارم زیادی خسته نشی
مهربونم.همیشه همیشه برام همونی هستی که بودی.

« آرزومند زیباترین تپشهای زندگی برای باهم بودنتان هستم» 

چشمای من یادت میاد؟...

     * تنها زمانی کوتاه را در کنار یکدیگر بودیم
          و پنداشتیم که عشق٬ هزاران سال می پاید*

      ««
به هر جا میروی بی من
                        دمی در نغمه های گنگ احساست
           کسی را جستجو میکن
                              که در اعماق چشمان بلورینت
     تمام هستی اش را جستجو میکرد »»

ـــ حرفهای یواشکی:
شده تاحالا اونی که دوسش داری بشینه جلوت و تو محو
حرف زدنش بشی؟ شده تا حالا برا مدت کمی با کسی
باشی و حس کنی تا عمر داری میتونی خالصانه دوسش
داشته باشی؟اصلا تاحالا شده عکس چشمات روتو عمق
چشماش ببینی؟ اینا چیزای کمی نیست ... وجودیت یک
باوره ... روح یک احساسه ... نگاه قشنگه زندگیه.
چرا بعضیامون یاد نگرفتیم قشنگ ببینیم؟چرا بلد نیستیم
دنیا رو بو بکشیم؟ چرا تمام فکر و ذکرمون شده نیازهای
مادی و وجودیمون؟
همینه که هیچ وقت احساس خوشبختی نمیکنیم دیگه !
همینه که وقتی چیزی میخریم یا جایی میریم برامون اون
قشنگیهای با او بودن رو نداره. خوب این یعنی چی؟
یعنی
این دورو برا یه دلی هم هست که باید بهش فکری
کنیم ... یعنی یه احساسی هم هست که باید یکوقتایی
نگاهی بهش بندازیم. نذاریم این جور چیزاتو وجودمون
بمیره ... نذاریم!
تو دنیا چیزای دیگه ای هم هست. نه؟
هر کسی بلد نیست قشنگ زندگی کنه!
پس بیاین ما اون هرکس نباشیم.
بیاین ما اون کسی
باشیم که معنا و ارزش زندگی کردن رو بدونه. کسی که
حتی برای هرلحظه ازثانیه ها نفس کشیدنش هم احترام
قاعله. و فراموش نکینم که ما یک انسانیم ...
و انسان یعنی تکه ای از روح عاشق پروردگار.

«
آرزومند زیباتر شدن تمامی لحظه های باهم بودنتان »

 

فرشته ای با نام من ...

* من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
                      چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست *

«« تورا من چشم در راهم
شباهنگام
که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تورا من چشم در راهم
شباهنگام .. درآن دم .. دران نوبت که بندد دست نیلوفر
به پای سرو کوهی دام
گرم یاد آوری یا نه .. من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم... »»

ـــ حرفهای یواشکی:
باز هم آمدی و باز هم رفتی و اینبار زیباتر از قبل .. پرمحتواتر
از همیشه .. عمیقتر از هرلحظه .. وعاشقتر از هر انسان!
دیروزها برای دیدارم میامدی .. امروز برای نشان کردنم آمدی
و فرداها برای تداوم بخشیدن به وجودیت دوست داشتن
خواهی آمد و من مثال همیشه چشم درانتظارت.
دورتر از اینهاآرزو میداشتم که یک فرشته بودم ...
عاری ازگناه .. آسمانی و عظیم .. پاک و نزدیک به ملکوت!
 ولی هم اکنون بسی خوشحالم که یک انسانم
گرچه خاکی و گناه آلود اما عاشق تو ..
و این بسی زیباتر از فرشته بودن است ... باور کن.
ای بهترینم ... عاشقترینم ... 
آنقدر دوستت دارم که حتی فرشتگان هم به تو حسادت
میکنند چه برسد بر دوست داشتنها !
وتو اینک فرشته ای داری با نام من..بالداری که عاشق توست.