دوست داشتن خدا...

*عظمت زندگی در علم نیست در عمل است*

تا به حال به این فکر کردی که خدا ممکنه دوست نداشته باشه؟یا اینکه فراموشت کرده
باشه؟ولی آیا تابه حال فکر کردی دوست داشتن خدا چه شکلیه؟پرسشی که هیچکدام
از ما به درستی پاسخ آن را نمیدانیم.همگان دوست داشتن را در چیزهای دیگر میدانن.
اگر پول داشته باشی..سلامت باشی..زندگیت آرام باشد وبدون مشکلات فکر میکنی
که خداوند دوستت دارد.اما اگر هیچکدام اینها نباشد فریاد برمیاوری که خدایا چرا فراموشم
کردهای؟تو دیگر دوستم نداری..میدانم.
تفکر ما در دوقطب:+وــ است.اگر ثروت خوب است پس فقر بد است.اگر سلامتی زیباست
پس بیماری زشتترین است و اگر آرامش خوب است پس ناآرامی غیر قابل تحمل.
به دوران کودکی باز گرد..دوست داشتن به معنای آسمانی.به اسباب بازیهایت چگونه
مینگریستی؟عروسکهای گرانقیمت با آن زرق وبرق ..با اینکه زیباتراز آن عروسک پارچه ای
در دستت بودند اما همیشه پشت ویترین اتاقت جا خوش کرده بودند.میدانی چرا؟چون
دوستشان نداشتی.آنهایی را که دوست داشتی همیشه وسط اتاق بودند..با آنها
حرف میزدی..بازی میکردی..میخندیدی..گریه میکردی.آن عروسکها که بیشتر مورد
استفاده ات بودند بیشتر صدمه میدیدند.این بدان معنا نبود که تو قصد آزارشان را داشته
باشی یا دوستشان نداشته باشی..بلکه برعکس!!!
انسانهایی که همه چیز دارند:ثروت آرامش سلامت و...همان عروسکهای پشت ویترینند
که خدا کنارشان گذاشته..گردوخاک زمان بر آنها مینشیند..زندگی آرام و یکنواخت است.
اما آن عروسکهایی که خدا دوست دارد با آنها بازی کند همیشه وسط اتاق زندگیند.پس این
نشانه بیمهری خدانیست.حال بیندیش..چه زیباست که خدا باما بازی کند.ای کاش که
هیچکداممان آن عروسکهای پشت ویترین نباشیم که در حسرت دستان یک کودت آرزو
میکنند که ایکاش از جنس پارچه بودم و سبکتر.
«تشکری از دوست خوبم ترانه و با آرزوی همیشه در مشکلات پیروز باشید و سربلند»
ــ از خداوند نمیخواهم که مشکلات را از من بگیرد بلکه تمنا میکنم راه حلشان را به من
بیاموزد.دوست داشتن خدا را درک معنوی باید نه درکی دنیوی.سبز بمانید و روشن.
                   

خود بودن زیباست...

*تنها درخت کوچه ما در این شهربزرگ تیری است بی چراغ*

میدونی بعضی وقتها آدما یه طور عجیب میشن..یه طور خاص.نمیتونی باور کنی
که این همون آدم یه ساعت پیشه چه برسه به یه روز پیش.یه وقت آشنای دیروز
برات غریبست و بر عکس بعضی وقتا غریبه ناشناس دیروز برات آشناتر از آشنای
امروزهاست.خوبه وقتی صبح از خواب بیدار میشیم نقابمون رو به صورت نزنیم.
هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت نقاب.
برای یکبارم که شده جای خودت نفس بکش..داد بزن..لبخند بزن..حرف بزن.
چرا خود بودن اینقدر سخته؟یک رنگ بودن اینهمه سنگینه؟نترس..امروز دیگه وقتشه!
باید نقابارو پاره کنیم.نترس از اینکه برات نمونه..تنهات بذاره...
با خودت روراست باش.بذار برای خودت بخوادت نه به خاطر نقابت.
اگه بی نقاب دوست نداشته باشه بهتر از اینه که با نقاب عاشقت باشه.دیگه بسه!
تا کی بازیگر بودن؟خود بودن زیباتر است حتی اگر بدتر از بد باشی.
اگر نمیترسی که سرنوشت دگر بار تکرار شود آغاز کن.میدونی؟باورکن اگه اونی که
هستی باشی و بمونی هر آنچه میخواهی با تو میماند..اگر به راستی خواهان خودت
باشد.چرا خدا همیشه باهاته و دوست داره.چون تنها کسی که نمیتونی براش بازی کنی.
اون میدونه تو کی هستی؟چی هستی؟اما هنوز دوستت دوستت دارد!
باش و با جرات فریاد برآور که «من هستم..همینم که هستم».اما یه چیزو فراموش نکن:
که گاهی وقتا لازمه به خودت تغییر بدی..تغییرهای زیبا.
(میخواستم بیشتر بنویسم..اما ایوای کلاسم دیر شد...خود بودنتان مبارک...)

اووووووووووووووواه...

*برای موفقیت در هرکار باید۹۹٪ پشتکار داشت و ۱٪ استعداد*

اووووووووووووووووووواه!!
بابا شرمنده کردید..من با این همه تبریک و کارت پستال چیکار کنم؟از روز تولدش همش
کارت نتی اومده و تبریک پشت تبریک..دیگه داره حسودیم میشه ها!اگه نگهبان سرزمین
یاس بفهمه این همه مهمون پشت دروازه نشسته بوده یه جورایی از خجالت همه درمیامد.
اما من از طرفش از همتون تشکر میکنم.همه پرسیدید پس تولد ملکه سرزمین یاس
چه وقته؟اونم به موقعش!عجله نکنید...
اما جاتون خالی..چه جشن تولدی بود..با شکوه..زیبا..آرام..وتنها مهمان دعوت شده جز
خودمون:خدا بود و در کنارش نه شاخه رز.یاسهای سفید به آن شاخه ها حسد میورزیدند
اما خودشان خوب میدانستند که حق دست درازی ندارند..حالا بگذریم..در مورد جشن
بعدا حتما یه مطلب قابل ستایش میدم.
ولی خودمونیم:اووووووووووووووووووووووواه...! شازده خانم از همتون تشکر میکنه.
هم از طرف خودش و هم از طرف نگهبان سیاهپوش سرزمین یاس.
اوووووووووواه...! ما چه قدر هوادار داشتیم و خودمون نمیدونستیم.
و دیگر اینکه:
«در پایان شهادت بانوی دو عالم سرور پاکیها و فداکاریها خانم فاطمه زهرا را به تمامی
شما دوستان تسلیت میگویم..باید که صبر را از او آموخت:
آن که مرگ نبی را دید فاطمه بود... آنکه اشک علی را دید فاطمه بود...استوار بمانید»