دیدار ...

*  ما را دو روزه دوری دیدار میکشد
                زهری ست این که اندک و بسیار میکشد
   عمرت دراز باد که مارا فراق تو
                     خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد  *

پرستوی ناز من ...
چو مرغکی بیقرار ... بیا چو باد بهار.... مگر بال و پر نداری
تو مگر بال و پر نداری؟
چشم به ره منتظرت .... تشنه ی دیدارت
تاب و توان دل من .... روی غریبانت
نوش لب چون شکرت .... داروی درد من
روشن و گرم از تو شود .... کلبه ی سرد من
پرستوی ناز من ... شریک پرواز من .... زدلم خبر نداری
چو مرغکی بیقرار ... بیا چو باد بهار.... مگر بال و پر نداری
تو مگر بال و پر نداری؟
 شریک پرواز من ..... زدلم خبر نداری.

سلام مهربونم ... اینم دیدار دیداری که اینهمه دلواپسش بودیم.
یادته بهم گفتی: نازنینم پس کی میای؟  عزیزکم دلم تنگه برات!
دیگه از دلتنگی دلی برام نمونده یاس خانمم ! دلت میاد اینهمه
تنهام بذاری؟! گفتی میام... پس کی میای؟ پس کی میای کی؟
«
دیدی دارم میام ... آره دارم میام عاشقترینم.
نازنینت ... یاس خانمت ... بهونه ی هرروزت ... بداخلاق دیروزت
پرستوی مسافرت ... بلاخره داره میاد ... میاد که پیدات بکنه
 نگات کنه ... صدات کنه ... دنیا رو قربونت کنه ...  چند روزی رو
بمونه و دوباره باز سفر کنه ... بازم به شهر پرصداش ... رنگو وارنگ
و پر ریاش ... به تنهایی ... به انتظار ... به کنج دلواپسیهاش!
اما بدون اگه بیام بازم برم ... تنها تویی هم نفسم ... هم قسمم
این رو بدون دوست دارم ... قد خدای آسمون »
دیدار اینبار برایم معنای دیگری دارد ............... بوی تو را میدهد.
* مسافرم برام دعا کنید ... پشت سرم آب نریزید که برم و پیشش
بمونم ... اما منتظرم بمونید که اینبار سراپا عاشقتر بر میگردم *
آرزومند پاکی و به یاد ماندنی ترین دیدارهایتان ..... یاس سفید.

پرستو...

* عشق یعنی ترس از دست دادن تو *
هر پرستو را با گرما عهدیست
با آغاز و تولد عشق که هر بهار تازه میشود
با نجابت شقایقها و پاکی برفدانه های آب شده
با طلوع خورشید زرد و آسمان پر غرور
با گندمکهای خفته در سبزه زار...شکوفه های قرمز گیلاس
با
تمامی حقیقت یک فصل... اما...
و چون بهار مهاجر است و رفتنی
از پرستو نخواه که بماند
 (پس تو مهاجر نباش و تا ابد با من بمان... تا ابد)
« دیگه دلم بار سفر بسته که بیاد...خیلی وقته که مسافرم
و حالا که اجازه سفر دادی...با تمام وجود میخوام پرواز کنم به
سرزمینت..به سرزمین گرم و خورشیدیت...میدونم که خیلی
وقته منتظرم هستی...امیدوارم اونقدر قدرت سفر داشته باشم
که وقتی بهت میرسم به جای لبخند اشک بریزم! اونقدر که دلم
آروم درگوش دلت بگه: ای خوب من......عاشقانه دوستت دارم» 

             

نه تو بیگانه ای نه من...

* و عشق .. تنها عشق... تورا به یک سیب میکند مانوس
  وعشق .. تنها عشق ... مرا به وسط اندوهه زندگیها برد
       رساند به امکان پرنده شدن .. وقتی ... ؟!؟مرا  *

چه بسیار باید از کنار من گذشته باشی و من
تو را نشناخته باشم؟!
چه بسیار باید در صندلی عقب تاکسی ها
کنار تو نشسته باشم و مرا بجا نیاورده باشی؟!
چه بسیار باید نگاه تو برای نگاه من دست تکان داده باشد
و ما بی تفاوت از کنار هم عبور کرده باشیم ؟!
نه تو بیگانه ای نه من ! پس چرا یکدیگر را نمیشناسیم ؟!

زنگ در خانه ات انگشت مرا صدا میزند
گلهای قالی اتاقت پاهای مرا میخوانند اما خیابانی کوچه ای
که مرا به تو برساند کجاست ؟!
وقتی نشانی تو را نمیدانم چگونه سوار تاکسی شوم ؟!
وقتی نامت را نمیدانم نشانی ات را از که بپرسم ؟!
شبی نیست که تلفن خانه ام شماره ات را خواب نبیند !
شبی نیست که تورا خواب نبینم
تورا تورا که دیرزمانی است چهره ات را فراموش کرده ام !
میخواهم بیایم اما گویی طلسم شده است تمامی راهها !
خانه ات با هر چه بهار با هرچه خورشید با هرچه عشق
و با هرچه روزهای زیبا انتظار مرا میکشد ...
اما در خانه ات هیچکس نمیداند که جای کسی خالی ست
کسی که در ابدیتی از خیابانها هر روز میگذرد تا تورا بیابد
کسی که تمام مسافرخانه های دنیا اورا میشناسند
و امروز باز هم دلتنگ توام اما کسی نیست که برمن بگوید
راه خانه ات از کدامین سو است ؟! 
** بزودی میام میبینمت ** آرزومند لبخندتان « یاس سفید »