خانه عناوین مطالب تماس با من

یاس سفید

یاس سفید

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • روزی به نام تو ...
  • چیزی شبیه بوی زندگی ...
  • فرصتی دیگر برای تو ...
  • سرانگشتان دلم لمس میکند حسی را ...
  • اطلاعیه اطلاعیه ... تولدی دیگر در راه است !
  • بازگشت ...
  • بهانه ای برای نوشتن ...
  • من ... تو ... ما...
  • به دنبال یه لقمه نون ...
  • حرکت ...
  • تقدیم به تو ... که زیباترین بهانه ی منی برای زندگی ...
  • و بهار .. قشنگترین قصه دنیا ...
  • زیباترین انتظار ...
  • قطره ای با نام تو ...
  • شب گرم قصه ...

نویسندگان

  • یاس سفید 167
  • فرمانروای خورشید 2

بایگانی

  • مهر 1389 1
  • شهریور 1388 1
  • اسفند 1387 1
  • دی 1387 1
  • شهریور 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • آذر 1386 1
  • مرداد 1386 1
  • تیر 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • فروردین 1386 2
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 1
  • دی 1385 1
  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 3
  • مرداد 1385 1
  • خرداد 1385 2
  • اردیبهشت 1385 3
  • فروردین 1385 2
  • اسفند 1384 2
  • بهمن 1384 3
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 4
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 4
  • شهریور 1384 4
  • مرداد 1384 5
  • تیر 1384 3
  • خرداد 1384 1
  • اردیبهشت 1384 6
  • فروردین 1384 6
  • اسفند 1383 3
  • بهمن 1383 6
  • دی 1383 6
  • آذر 1383 6
  • آبان 1383 4
  • مرداد 1383 1
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 2
  • فروردین 1383 1
  • اسفند 1382 3
  • بهمن 1382 2
  • دی 1382 3
  • آذر 1382 6
  • آبان 1382 11
  • مهر 1382 5
  • شهریور 1382 8
  • مرداد 1382 11
  • تیر 1382 19
  • خرداد 1382 1

آمار : 383104 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • پیکر تراش پیر... یکشنبه 18 آبان‌ماه سال 1382 00:23
    *گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم...چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی* «راستش دلم نیمد مطلبی ندم.خوب مطلب قبلی هم پایین همین یکی هست هر عزیزی خواست زحمت بکشه و...با اینکه هم خیلی خسته ام و هم خیلی سردمه اما مینویسم. به خاطر همه اونایی که میان سرزمین یاس و دوست دارن نوشته های جدید ببینن.هر چند که خیلیهاشون...
  • پروردگارت را فراموش مکن... پنج‌شنبه 15 آبان‌ماه سال 1382 17:56
    *سفری به دنیای خاکیها...آمدن را باور کن..رفتن نیز در این دنیا معنی دارد* «به مناسبت ماهی که در آن همه روبه مقصدی پاک و نورانی گام برمیداریم..رمضان» صدای بالهایشان را که در کوچه و خیابانهای شهر برهم میزنند تنها برگهای زرد پاییز میشنوند. آهنگ نفسهایشان را که در کنارت زمزمه وار تکرار میشود تنها آن سفره مجلل افطار میشنود....
  • یه روز متفاوت! پس بزن بریم... یکشنبه 11 آبان‌ماه سال 1382 15:30
    *وقتی تصمیم به عمل میگیری عمل کن.فراموش نکن که هر لحظه معجزه خود را دارد* دنیای ما دنیای عادتهاست.به روز خودت نگاه کن.چی میبینی؟ «هرگز مگذار عادتی بر حرکتهای تو حاکم شود» دیگه بسه.خسته نشدیم از این همه تکرار؟از این همه عادت؟بیا تمومش کنیم. امروز یه روزه دیگست**بیا هر کاری که دلمون میخواد بکنیم.مگه چی میشه؟یه روز واسه...
  • چه بارون خوشگلی... چهارشنبه 7 آبان‌ماه سال 1382 20:45
    *همگان میدانند که پادشاه فصول همین پاییز مغرور است..همگان میدانند* چه بارون خوشگلی!همه چیز غرق در یک زیبایی مغرور. ««وقتی که باران بارید بر زیر آسمان ایستادم... لمس قطره ها..تپش قلب هنوز زنده ام.. و تمامی بازدمهای یک احساس! وقتی که قطرات صورتت را شیار میدهند تنها در آن لحظه است که هیچکس نمیداند که کدامین قطره باران...
  • دیروزها رنگ امروز نیست... یکشنبه 4 آبان‌ماه سال 1382 11:14
    *تمام لحظات زندگی به یادم خواهی ماند..میدانم* تصاویر از برابر چشمانت میگذرند.بیشترشان زیبایند و دوست داشتنی.حتی بعضی از اونا برات حکم یک نفس رو دارن!روزها گذشتند.زیبا و پرغرور..آرام و بیصدا.حتی روزهای سرد. «وقتی خدا میخواهد کسی را دیوانه کند تمام دعاهایش را مستجاب میکند و بالعکس...!» ـــ و هر انسانی آنچه را که دوست...
  • یک اشتباه... چهارشنبه 23 مهر‌ماه سال 1382 15:40
    *هدف زندگی دو چیز است:آنچه را که میخواهی بدست آوری و سپس از آن لذت ببری* داشتم روزنامه میخوندم چشمم خورد به داستانکش..خوشم اومد: ـــ تازه داشت خوابم میبرد.آفتاب در آن هوای سرد پاییزی خلسه ای زیبا به من داده بود. یکباره ورود دستهایی را به جیب کتم احساس کردم.چشم بازکردم..امان ندادم و سیلی جانانه ای به گوش مرد...
  • چگونه بی تو برگردم؟... جمعه 18 مهر‌ماه سال 1382 23:28
    *همیشه آدما میترسن که خوشبختی دروغ باشه برا همینه که عمر خوشیها کوتاهه* همین امروز یا فردا تورا ازدست خواهم داد میدانم چگونه بگذرم از تو بگویم هر چه باداباد تو خواهی رفت میدانم اگر چه دوستم داری مگر هر قصه شیرین شبی پایان نمیگیرد؟ و تو آن قصه ای هستی که بی پایان میمیرد پس از تو تا ابد مثل خزان متروک میمانم سراغ ازمن...
  • آمدن...بودن...ماندن... جمعه 11 مهر‌ماه سال 1382 22:20
    *ای کاش موندنها اونقدر با اعتبار بود که به رفتنها نمی اندیشیدیم* ــ دیر اومدی!!!. ــ نه.زود اومدم بیشتر ببینمت. ــ نه!دیگه خیلی دیر اومدی...!!! او خواهد آمد همچون نسیم بهاری.......................مثل ابر پاییزی ای... ای دریغا حسرت همیشگی که باز برای رفتن آمد.......................این رویای همیشگی. «قطعه ای که چشمانتان...
  • تبدیل... چهارشنبه 9 مهر‌ماه سال 1382 00:15
    *هیچ وقت سعی نکن بیشتر از اون چیزی باشی که هستی* روزگاری پرنده ای آرزو داشت که یک آدم باشد..سر به سوی آسمان برداشت.. صدایش در میان عرش پیچید... انسانی دگر پا بر عرصه حیات گذارد... روزگاری انسانی آرزو داشت که یک گنجشک باشد.. ولی ای کاش میدانستی که این انسان همان گنجشک دیروز است!!!
  • سفر... چهارشنبه 2 مهر‌ماه سال 1382 21:22
    *دوری از دیار مثل دوری یه قطره از دریاست* من اومدم......................... جاتون خالی رفته بودم سفر .خوش خوشانم بود اما تمام دلم انگاری تو این شهر بزرگ جا مونده بود.یه جایی همین دور و برا... سفر سفر سفر... امیدوارم هر جا که میرید به یاد داشته باشید که نامتون کجاها حک شده. شاید رو یه دیوار سفید..شاید کنار باغچه روی یه...
  • چه امیدی... یکشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1382 18:07
    *امید بازدم یک زندگی است..حرکت میدهد و رنگ میبخشد به تمامی آرزوهایت* دل من میسوزد که قناریها را پر بستند که پر پاک پرستوها را بشکستند وکبوترها را...آه کبوترها را! و چه امید عظیمی به عبث انجامید... آرزومندانه آرزو میکنم همیشه امید را در کوله بار زندگیتان به همراه داشته باشید.
  • هیزم شکن و شیر... پنج‌شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1382 16:48
    *قصه های قشنگ همیشه تو ذهنها زنده میمونند* یکی بود یکی نبود زیر این چرخ کبود یه جنگلی بود سبز سبز با یه عالمه درخت و یه رودخونه هر روز یه هیزمشکن راه میفتادو میرفت به سراغ شاخ و برگهای پیر صدای تبرش برای همه آشنا و دوستداشتنی بود چون اون درختهایی رو میانداخت که برای جنگل اضافی و مضر بود. یه روزی از این روزا شکارچی...
  • آیینه ای به وسعت خودت... دوشنبه 17 شهریور‌ماه سال 1382 16:54
    *از قضا آیینه چینی شکست.....خوب شد اسباب خود بینی شکست* میدونی هیچ دوستی به اندازه آینه نمیتونه تحملت کنه!حالا در هر شرایطی که میخوای باشی!میخوای چهرت خندون باشه یا گریون مضطرب باشی یا بیخیال غرق در عشق یا نفرت.یه روزی یه دوستی بهم گفت مردم همه اینی که آیینه میبینه میبینن نه اونی که آیینه نمیبینه..خوب راست...
  • یک تقدیمی... یکشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1382 17:03
    *سلام واژه ای زیباست* سلام؟خیلی که دیر نکردم؟هون؟در هر حال اومدم. از بابت پیامها و میلهای پر محبتتون ممنونم.فهمیدم اگر ننویسم هم دوستام بازم دوستم دارن.یک دنیا تشکر. ـــ«به کجا چنین شتابان؟» گون از نسیم پرسید ـــ«دل من گرفته ز این جا..هوس سفر نداری زغبار این بیابان؟» ـــ«همه آرزویم..اما چه کنم که بسته پایم...» ـــ«به...
  • BAZ KHAHAM GASHT... پنج‌شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1382 17:11
    *BAZAGASHT ZEBAST...TA TO BEDANE ZENDEGE ZEBAST* BAZ KHAHAM GASHT be zoodeye zood jahan ra rang khaham kard ba tabassom o rang sadege meayam be zoodeye zood doostan salam.hatman zoodtar dobare shoroo mekonam yekam behem forsat beded omedvaram shad bashed ta vagte ke man beyam va shad bemooned hanooz ham yasha yasand...
  • kojaye?... سه‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1382 02:48
    * rafte nakarde yadam* kojayeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeeee? man faryad baravardam ama to hech....! omedvaram ke hameshe sabz bemane o ostevar heyf shod ye rooz be mano to gozasht
  • DELAM MEKHAD BERAM BE ASEMOON... دوشنبه 3 شهریور‌ماه سال 1382 22:49
    *YEKDEGAR RA DOOST BEDARED* KE TANHA DOOST DASHTAN MEMANADO BAS GARCHE HAGEGAT AN AST KE ENSANHA AZ YEKDEGAR ZOOD SEER MESHAVAND KE DOOSTDASHTANHA BE SIRAT BAD SAFAR MEKONAND] BAR DEYARE DEGAR KE ESHG RANG MEBAZAD DAR FARASOOYE NEGAH VA GALBHA DOBARE BE DONBALE HAM AGOOSHE DEGAR MEBASHAND TA GOMSHODEYE KHOD RA...
  • زیبا آمدن... شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1382 23:41
    *خود را باور کن تا او را هم باور بداری* سلام... آخش باز از این چهار دیواری اومدم بیرون...دلم واسه اینجا تنگ شده بود... میدونید اومدن مهمه اما زیبا اومدن خیلی قشنگتره. ببخشید دوستان که دیر کردم..من هم سرم شلوغه هم دستگاهم به قول معروف قات زده!امیدوارم زودتر از پسش بر بیام..از کارو زندگی مارو انداخته! من اومدم..حالم...
  • من چند روز نیستم... سه‌شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1382 16:29
    *بیشتر انسانها همانقدر شادند که تصمیم میگیرند باشند* از تمامی شما ممنونم.ممکنه یه مدت نیام اینجا..اما دروازه سرزمینم بازه.. همتون دوست دارم..انسانهای خوب و پاک.. امیدوارم همیشه به تمام خواسته هاتون برسید. میدونید تو زندگی نفس کشیدن راحته اما زندگی کردن دشوار! اگه برا چیزایی که داری ارزش قاءل بشی همیشه پیروزی. آزاد...
  • دیشب هم تنها یاسها شاهد تنهاییم بودند... دوشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1382 17:44
    *انسان مولد شرایط نیست شرایط مخلوق انسان است* چقدر دیر کرده..پنجره را که باز کردم یاسها سر خم کردند..نگاهشان نکردم.. نگاهم بر دروازه آهنی بود و بس..چهارچوب زیرین خیس شد از قطره های تنهاییم و خشمم..دستور داده بودم فانوسکهای قصر را روشن نگاه دارند.. اما چراغها همه خاموش بودند..میدانستم وقتی برسد آنقدر خسته است که نور...
  • عفو یکشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1382 17:10
    *عفو کردن خطا خود انتقام ملایمی است* تو گذشتی و شب و روز گذشت آن زمانها به امیدی که تو بر خواهی گشت... دیشب وقتی درو براش باز کردم با خستگی افتاد تو بغلم..کمکش کردم تا روی اون صندلی چوبی و قدیمی بشینه..خسته بود..صدای نفسهایش را که به صورتم میخورد میشنیدم..بوی کار میداد..بویی که هرروز میرود تا برایش آشناتر باشد..وقتی...
  • آخش... یکشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1382 01:05
    *آشنایی زیباست بیا همیشه آشنا بمانیم* فقط یه مطلب ساده: با کسی که میتونی باهاش زندگی کنی زندگی نکن.با کسی زندگی کن که بدون اون نمیتونی زندگی کنی. آخش حرف دلم رو زدم...
  • کسی هست که کنار تو نشسته... جمعه 17 مرداد‌ماه سال 1382 14:17
    *هر خداحافظی میتونه آخرین خداحافظی باشه پس بهتره قشنگ خداحافظی کنیم* این رو همیشه به خودم میگم!هر دفعه که ازش جدا میشم از خودم میپرسم: ـــ آیا دوباره میبینمش؟آیا بازم این نگاهها آشنا و دوست داشتنی میمونه؟ میدونی؟یه چیزی هست که به تمام این سوالات و چیزای شبیه به اینا پاسخ +میده. نمیدونم اون یه چیز امیده؟عشقه؟اعتماد و...
  • دوست داشتن خدا... چهارشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1382 16:36
    *عظمت زندگی در علم نیست در عمل است* تا به حال به این فکر کردی که خدا ممکنه دوست نداشته باشه؟یا اینکه فراموشت کرده باشه؟ولی آیا تابه حال فکر کردی دوست داشتن خدا چه شکلیه؟پرسشی که هیچکدام از ما به درستی پاسخ آن را نمیدانیم.همگان دوست داشتن را در چیزهای دیگر میدانن. اگر پول داشته باشی..سلامت باشی..زندگیت آرام باشد وبدون...
  • خود بودن زیباست... سه‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1382 13:45
    *تنها درخت کوچه ما در این شهربزرگ تیری است بی چراغ* میدونی بعضی وقتها آدما یه طور عجیب میشن..یه طور خاص.نمیتونی باور کنی که این همون آدم یه ساعت پیشه چه برسه به یه روز پیش.یه وقت آشنای دیروز برات غریبست و بر عکس بعضی وقتا غریبه ناشناس دیروز برات آشناتر از آشنای امروزهاست.خوبه وقتی صبح از خواب بیدار میشیم نقابمون رو به...
  • اووووووووووووووواه... یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1382 18:59
    *برای موفقیت در هرکار باید۹۹٪ پشتکار داشت و ۱٪ استعداد* اووووووووووووووووووواه!! بابا شرمنده کردید..من با این همه تبریک و کارت پستال چیکار کنم؟از روز تولدش همش کارت نتی اومده و تبریک پشت تبریک..دیگه داره حسودیم میشه ها!اگه نگهبان سرزمین یاس بفهمه این همه مهمون پشت دروازه نشسته بوده یه جورایی از خجالت همه درمیامد. اما...
  • شازده خانم تولدت رو بهت تبریک میگه... جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1382 14:11
    *کسی که میداند در قلبت هنوز نامش در حال زندگی کردن است* امروز سرزمین یاس حال و هوای دیگری دارد. دستور داده ام که تمامی باغ را آذین بندی کنند.کار ریسه کشی و چراغانی دیشب به اتمام رسید.به هرشاخه ای حریری سفید با حاشیه ای سیاه بسته شده. یاسها امروز به احترام عظمت احساسها بیشتر بو میدهند.شاید که آنها هم جشن گرفته اند و...
  • پاسخ ابر... پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1382 20:23
    *آینده همین امروز است گول فردا را نخورید هرگز* پاسخ ابر: تکه ابری تیره برسر باغچه کوچک من نم نمک می بارد من از او می پرسم تو چرا می باری باهمه تیرگیش اش می گوید: دل من میخواهد که کند روشن خاک... تو بهتر از اون چیزی هستی که فکر میکنی!«با تشکر از دوست خوبم:م.ب»
  • دروازه سرزمین یاس دوباره باز شد... چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1382 19:52
    *هر هدیه ای ازجانب دوست آرزویی برای شادمانی توست* سلام به تمام دوستای خوبم.. راستش این طوری بدون نظردهی وبلاگ یه کم بیمزه شده اما بازم باید نوشت تا ثابت کنی که هنوز هستی و هنوز دوستانی داری که پشتیبان سرزمینت خواهند بود. امیدوارم دیگه بلاگ اسکای خودش رو لوس نکنه اونطوری ما مجبوریم نازکشیدن رو بذاریم کنار و بریم دنبال...
  • گمشده... دوشنبه 30 تیر‌ماه سال 1382 00:31
    *گویند لحظه ایست روییدن عشق..آن لحظه هزاربار تقدیم تو باد* آسمان آبی است اما نمیدانم که خورشید پشت کدامین تکه ابر مخفی شده شاید که اوهم دارد قایم موشک بازی میکند! بگذار تابه دنبالش بگردم..شاید که اینگونه دیگری را پیدا کنم!گمشده ام را! خورشید را یافتم..اما نه درپشت تکه ابرها.. ازلای انگشتان آن کوه سنگی طلوع کرد..همین...
  • 169
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • صفحه 5
  • 6