خانه عناوین مطالب تماس با من

یاس سفید

یاس سفید

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • روزی به نام تو ...
  • چیزی شبیه بوی زندگی ...
  • فرصتی دیگر برای تو ...
  • سرانگشتان دلم لمس میکند حسی را ...
  • اطلاعیه اطلاعیه ... تولدی دیگر در راه است !
  • بازگشت ...
  • بهانه ای برای نوشتن ...
  • من ... تو ... ما...
  • به دنبال یه لقمه نون ...
  • حرکت ...
  • تقدیم به تو ... که زیباترین بهانه ی منی برای زندگی ...
  • و بهار .. قشنگترین قصه دنیا ...
  • زیباترین انتظار ...
  • قطره ای با نام تو ...
  • شب گرم قصه ...

نویسندگان

  • یاس سفید 167
  • فرمانروای خورشید 2

بایگانی

  • مهر 1389 1
  • شهریور 1388 1
  • اسفند 1387 1
  • دی 1387 1
  • شهریور 1387 1
  • خرداد 1387 1
  • آذر 1386 1
  • مرداد 1386 1
  • تیر 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • فروردین 1386 2
  • اسفند 1385 1
  • بهمن 1385 1
  • دی 1385 1
  • آذر 1385 1
  • آبان 1385 3
  • مرداد 1385 1
  • خرداد 1385 2
  • اردیبهشت 1385 3
  • فروردین 1385 2
  • اسفند 1384 2
  • بهمن 1384 3
  • دی 1384 3
  • آذر 1384 4
  • آبان 1384 2
  • مهر 1384 4
  • شهریور 1384 4
  • مرداد 1384 5
  • تیر 1384 3
  • خرداد 1384 1
  • اردیبهشت 1384 6
  • فروردین 1384 6
  • اسفند 1383 3
  • بهمن 1383 6
  • دی 1383 6
  • آذر 1383 6
  • آبان 1383 4
  • مرداد 1383 1
  • خرداد 1383 1
  • اردیبهشت 1383 2
  • فروردین 1383 1
  • اسفند 1382 3
  • بهمن 1382 2
  • دی 1382 3
  • آذر 1382 6
  • آبان 1382 11
  • مهر 1382 5
  • شهریور 1382 8
  • مرداد 1382 11
  • تیر 1382 19
  • خرداد 1382 1

آمار : 383099 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • خانه ای برای ما ... سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1384 15:49
    * پرواز را به خاطر بسپار ... پرنده ای دیگر در انتظار آموختن است * تو باید به او هم بیاموزی «« خانه ای خواهم ساخت ... آسمانش آبی باز باشد همه پنجره هایش به پذیرایی نور ساحت باغچه اش پرز نسیم .. حوض ماهی پرآب قامت پاک درختانش سبز و تورا خواهم خواند که دراین خانه کنارم باشی سینه آینه تصویر تورا میجوید ... که درآیی چون...
  • عشق رقص زندگی ست ... جمعه 16 اردیبهشت‌ماه سال 1384 19:33
    * لحظه ها را به یاد آر ... زندگی تمامی لحظه است * «« یک نفر ... یک جایی تمام رویاهاش لبخند توست ... تمام تپیدنش تپیدنهای توست وزمانی که به تو فکر میکنه احساس میکنه که زندگی واقعا باارزشه پس هرگاه احساس تنهایی کردی ... این حقیقت رو به خاطر داشته باش یک نفر ... یه جایی در حال فکر کردن به توست »» حرفهای یواشکی : امروز...
  • کلمه ای در عمق تپشهای قلبم ... دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1384 18:20
    * ارزش زندگی به ارزش دادن به لحظه های اونه * «« زین سفر گر بسلامت به وطن باز رسم نذر کردم که هم از راه به میخانه روم تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیرو سلوک به در صومعه با بربط و پیمانه روم آشنایان ره عشق گرم خون بخورند ناکسم گربه شکایت سوی بیگانه روم »» حرفهای یواشکی : گاهی وقتها یه کلمه میتونه معجزه کنه! در روز هزاران...
  • آخرین بازدم ... شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1384 22:27
    * سخت خواستن میتواند عشق باشد به شرط آنکه * سخت بماند و نرم!! «« گر رنج پیش آیدو گر راحت ای حکیم نسبت مکن بغیر که اینها خدا کند مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد وانگونه این ترانه سراید خطا کند مارا که درد عشق و بلای خمار گشت یا وصل دوست یا می صافی دوا کند »» حرفهای یواشکی : ( دیگران را میبخشم که خود بخشیده شوم ) مرد و...
  • انسانها زیبایند ... سه‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1384 18:49
    * قیمت عشق همیشه بیش از تحمل آدمیزاد بوده * «« در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد امد از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد »» حرفهای یواشکی : او گفت : هیچکس را غم من نیست ! گفتم : پس تورا غم نیست !همانا خوشبخت ترینی. گویی مرا دیوانه پندارد .. گفت : تو خود...
  • چیزایی که دیگه کم کم باید بدونی ... یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1384 19:13
    * لبخند تذهیب زندگی ست * «« من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم لطفها میکنی ای خاک درت تاج سرم دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس که درازست ره مقصد و من نوسفرم »» « حرفهای یواشکی » فکر میکنم یه حرفهایی هست که دیگه باید زده بشه ! حافظه برای عتیقه کردن عشق...
  • خویش را باور کن ... پنج‌شنبه 25 فروردین‌ماه سال 1384 19:22
    * هر چیز که در پی آنی ... آنی * « و کسی بر زد ... من به او گفتم کیست ؟ او به من گفت خزان من گشودم در را ... و خزانی در کار نبود ! من نهالی دیدم با خیالاتی افسرده و هراسان از یورش ... از یک طایفه باد یک تبسم کردم ... و هوای سبزم را پاشیدم بر پیشانی او و دلش را بر مدارا دعوت کردم من به اوگفتم : خزان مثل یک اتراق است مثل...
  • لبخندی به زیبایی معنایت ... شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1384 21:03
    * تنها زمانی حقیقت را درمیابی که خود جزیی ازآن باشی* «« نازنینم ... نازنینم ... چه دعایی به از این ؟ چه دعایی به از این گریه ات از سر شوق ... خنده ات از ته دل و غروبت شاداب و دلت پرز تمنای وجود »» حرفهای یواشکی: یکوقتهایی کوچیکترین چیزها میتونند برات معنایی بسازند که تا انتهای بودنت تو خاطرت بمونند .. یه وقتایی اونقدر...
  • قول میدی زود برگردی؟... سه‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1384 17:27
    * خدایا تورا خواهم زهر مرادی که هست که آید به تو هر مرادی بدست * «« به هر جا میروی بی من دمی در نغمه های گنگ احساست ... کسی را جستجو میکن که در اعماق چشمان بلورینت تمام هستی اش را جستجو میکرد »» حرفهای یواشکی: میدونی یعنی چی؟ ... یعنی اونقدر بهت نزدیکم که تو چشات عکس چشای خودم رو میبینم .. و تو عکس چشای خودم تمام...
  • sale no mobarak ... پنج‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1384 23:52
    * آندم که عشق بر در دل ضربه میزند آن لحظه تحویل سال من و شماست * میگن لحظه ای که ماهی کوچیکه تو آب تنگ یه رقص کوچیک میکنه اونموقعس که سال تحویل میشه ! میگن ثانیه ای که چرخش طبیعت برای یه لحظه دگرگون میشه اونموقعس که سال تحویل میشه ! میگن وقتی اولین گل از دل چارقد سبزش سر بیرون بیاره اونموقعس که سال تحویل میشه ! میگن...
  • قاصدکی با نام من ... پنج‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1383 14:29
    * تنها یکبار زیستن برای آنانکه بوی زندگی میدهند کافیست * دوستم داشته باش بادها دلتنگند ... دستها بیهوده ... چشمها بی رنگند دوستم داشته باش شهرها میلرزند ... برگها میسوزند ... یادها می گندند بازشو تا پرواز ... سبزباش از آواز ... آشتی کن بارنگ ... عشقبازی با ساز دوستم داشته باش سیبها خشکیده ... یاسها پوسیده .. شیر هم...
  • شاید پشت یه درخت ... یکشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1383 16:22
    * ای صبا نکهتی از کوی فلانی بمن آر زار و بیمار غمم راحت جانی بمن آر قلب بیحاصل مارا بزن اکسیر مراد یعنی از خاک در دوست نشانی بمن آر در غریبی و فراق و غم دل پیر شدم ساغر می زکف تازه جوانی بمن آر * «« دوستت دارم ... این یقین ! این کهن ترین سرود سالخورده زمین ... مثل رنگ ابر مثل بوی خاک ... مثل طراوت باران و همانند خواب...
  • یاد یک عشق کهن ... سه‌شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1383 23:09
    اینبار هم عشق را با خون نوشتند و با هجران * وای از غمت ای ماه من عباسم آتش گرفت از داغ تو احساسم عباسم عباسم بی تو شکست این بغض بی پایانم عباسم درخون نشست آیینه چشمانم عباسم عباسم ای دست تو آب آورم عباسم عباسم استاده تو ای سایبان پرپرم عباسم عباسم * « سالیان سال آدمیان میایند و میروند اما تنها آنان از لحظه های خود...
  • عاشقانه... دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1383 21:23
    * کوه کندن فرهاد نه کاری است شگرف شور شیرین به دل هرکه فتد کوه کن است * «« ای شب از رویای تو رنگین شده ... سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادی ام بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستی ام زآلودگی ها کرده پاک از تپش های تن سوزان من ... آتشی در سایه مژگان من ای ز گندمزارها سرشارتر...
  • دلتنگیهای سرد شبانه ... سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1383 15:05
    * همه شب در دل این بستر خواب جانم آن گمشده را میجوید * «« نیمه شب در دل دهلیز خموش ضربه پایی افکند طنین دل من چون دل گلهای بهار .... پر شد از شبنم لرزان یقین گفتم این اوست که بازآمده است جستم از جا و در آیینه گیج برخود افکندم با شوق نگاه آه لرزید لبانم از عشق .... تار شد چهره آیینه ز آه شاید او وهمی را مینگریست گیسویم...
  • چشمای من یادت میاد؟... پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1383 14:40
    * تنها زمانی کوتاه را در کنار یکدیگر بودیم و پنداشتیم که عشق ٬ هزاران سال می پاید * «« به هر جا میروی بی من دمی در نغمه های گنگ احساست کسی را جستجو میکن که در اعماق چشمان بلورینت تمام هستی اش را جستجو میکرد »» ـــ حرفهای یواشکی: شده تاحالا اونی که دوسش داری بشینه جلوت و تو محو حرف زدنش بشی ؟ شده تا حالا برا مدت کمی با...
  • فرشته ای با نام من ... دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1383 21:58
    * من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست * «« تورا من چشم در راهم شباهنگام که میگیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم تورا من چشم در راهم شباهنگام .. درآن دم .. دران نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه .. من از یادت نمی کاهم تو...
  • آغاز تعهدی دیگر... پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1383 22:47
    * آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان نیندیشم که همین دوست داشتن زیباست *
  • حقیقت ... یکشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1383 18:07
    * گاه آنکه مارا به حقیقت میرساند خود ازان عاریست زیرا که تنها حقیقت است که رهایی میبخشد * دلتنگیهای آدمی را باد ترانه ای میخواند رویاهایش را آسمان پرستاره نادیده میگیرد و هردانه برفی به اشکی نریخته میماند سکوت سرشار از سخنان ناگفته است ... از حرکات نکرده اعتراف به عشقهای نهان ... و شگفتیهای برزبان نیامده در این سکوت...
  • به چه سان دوستم داری؟ نمیدانم!... سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1383 17:33
    * عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی عشق داند که در این دایره سرگردانند * دورترین ستاره نامت را میداند از نردبام کهکشان بالا میروم ... و نام تو را میگویم از خاک تا ستاره راهی نیست وقتی که نام تو را میجویم ... در حرفهای کوچک نامت مکان از تکیه گاهی تهی میشود و زمان در درنگی جاودانه میشکند ... و تو همه حضور میشوی در حروفی...
  • دوستت دارم چند بخشه؟... چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1383 19:50
    * عظیمترین جادوها .. جادوی کلمات است و بس * ز تحسینم، خدارا .. لب فرو بند! نه شعر است این .. بسوزان دفترم را! مرا شاعر چه می‌پنداری .. ای دوست بسوزان این دل خوشباورم را... مگر احساس گنجد در کلامی؟! مگر الهام جوشد با سرودی؟! مگر دریا نشیند در سبویی؟! مگر پندار گیرد تار و پودی؟! اگر احساس می‌گنجید .. در شعر، بجز خاکستر...
  • سفر بخیر ... شنبه 19 دی‌ماه سال 1383 14:49
    * تو همیشه هنگامی میایی که تمام دنیا از پیش من رفته باشند ... و همیشه هنگامی میروی که من تنها تو را تمام دنیایم میبینم ... پس چه خوب که میماندی با منه تنها ...ای تمام دنیای من ...ایکاش که میماندی * « باز هم آمدی و باز هم میدانستم که حکم بر مسافر بودن توست اما نمیدانم چرا فراموش کرده بودم که خواهی رفت؟! صمیمانه بابت...
  • اشک آسمان... چهارشنبه 9 دی‌ماه سال 1383 21:33
    « به سفارش یک دوست » * باران یادگار توست ... خاطره نمناکی نگاه من است باران اشک آسمان است ... همانروزی که بارید و مرا از وداع خبر داد ... از آینده های بی تو بودن ... از حسرت ! لیکن من آنقدر غرق در تو بودم که آسمان رااز یاد برده بودم ... نه تنها آسمان که تمامی دنیا را! باران ... دگر بار آمد و رفت ... و افسوس که اینبار...
  • یه روز متفاوت... یکشنبه 6 دی‌ماه سال 1383 00:16
    * تو همانقدر شادی که خود میخواهی * « کریسمس مبارک »
  • آیا مرا باور داری؟... پنج‌شنبه 3 دی‌ماه سال 1383 19:17
    * نه آغاز چنین رسمی بود و نه فرجام چنان خواهد شد که کسی جز تو تورا دریابد تو دراین راهه رسیدن به خودت تنهایی * ــــ تا حالا بهت گفتم دوستت دارم؟ ــــ نه .. نگفتی! ــــ دوستت دارم. ــــ هنوزم؟! ــــ برای همیشه. ــــ فقط دوستم داری؟ هوم؟ ــــ ........................................ نمیدونم گریه ی من قشنگه یا تو دلت هی...
  • همیشه عاشق تو ... شنبه 28 آذر‌ماه سال 1383 23:46
    * باز هم قلبی به پایم افتاد ... * فردا اگر زراه نمیآمد من تا ابد کنار تو میماندم من تا ابد ترانه ی عشقم را در آقتاب عشق تو میخواندم در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت گویی به عمق روح تو راهی داشت لغزیده بود در مه آیینه تصویر ما شکسته و بی آهنگ موی من رنگ ساقه گندم بود موهای تو...
  • دیدار ... یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1383 20:59
    * ما را دو روزه دوری دیدار میکشد زهری ست این که اندک و بسیار میکشد عمرت دراز باد که مارا فراق تو خوش میبرد به زاری و خوش زار میکشد * پرستوی ناز من ... چو مرغکی بیقرار ... بیا چو باد بهار.... مگر بال و پر نداری تو مگر بال و پر نداری؟ چشم به ره منتظرت .... تشنه ی دیدارت تاب و توان دل من .... روی غریبانت نوش لب چون شکرت...
  • پرستو... دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1383 15:00
    * عشق یعنی ترس از دست دادن تو * هر پرستو را با گرما عهدیست با آغاز و تولد عشق که هر بهار تازه میشود با نجابت شقایقها و پاکی برفدانه های آب شده با طلوع خورشید زرد و آسمان پر غرور با گندمکهای خفته در سبزه زار...شکوفه های قرمز گیلاس با تمامی حقیقت یک فصل... اما... و چون بهار مهاجر است و رفتنی از پرستو نخواه که بماند (پس...
  • نه تو بیگانه ای نه من... دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1383 15:26
    * و عشق .. تنها عشق... تورا به یک سیب میکند مانوس وعشق .. تنها عشق ... مرا به وسط اندوهه زندگیها برد رساند به امکان پرنده شدن .. وقتی ... ؟!؟مرا * چه بسیار باید از کنار من گذشته باشی و من تو را نشناخته باشم؟! چه بسیار باید در صندلی عقب تاکسی ها کنار تو نشسته باشم و مرا بجا نیاورده باشی؟! چه بسیار باید نگاه تو برای...
  • من از تو مردم... سه‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1383 15:22
    * من از تو مردم ... اما تو زندگانی من بودی * تو با من میرفتی تو در من میخواندی وقتی که من خیابانها را بی هیچ مقصدی میپیمودم تو با من میرفتی تو در من میخواندی تو از میان نارون ها گنجشکهای عاشق را به صبح پنجره دعوت میکردی وقتی که شب مکرر میشد وقتی که شب تمام نمیشد تو با چراغهایت می آمدی به کوچه ما تو با چراغهایت می آمدی...
  • 169
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4
  • 5
  • 6