* از قدیم قدیما گفتن شاید کسی رو که یه روزی با تو خندیده از یاد ببری
اما هرگز اونی رو که با تو اشک ریخته فراموش نخواهی کرد
هرگز
راست میگن؟ *
حرفی از ناگفته ها :
یه دختری بود چشم نداشت
نمیدونست رنگ گلا چه رنگیه؟
آسمون ابری ظهر چه ریختیه؟
این دختره نمیدونست سبزه ها چه شکلین؟ پرنده ها پروانه ها؟
نمیدونست آبی آب یعنی چی چی؟ سبزی برگ یعنی چه رنگ؟
قزمز و زرد و صورتی؟ طوسی بنفش آلبالویی؟
نمیدونست رنگ یعنی چی؟ اصلا دنیا چه شکلیه؟ چه فرمیه؟ چه رنگیه؟
فقط سیاه ... همش سیاه!
همگی از دور اون رفته بودن جز یه نفر .. یک پسری!
نمیدونست که اون کیه رنگ چشاش چه رنگیه؟
که صبح تا شب که شب تا صبح کنار اون میمونه و هر چی بخواد میده
به اون. کسی که دوسش داره و عاشقشه. به یادشه .. پا به پاشه.
دست روی گونش میکشه .. شونه به موهاش میکشه.
پای حرفاش میشینه .. با خنده هاش میخنده با گریه هاش میگریه
نفس نفس غزل غزل کنار اون میمونه میشینه و میخوابه
یه روزی این دختره تنگ غروب نشست به زیر آسمون
سرش پایین دستاش بالا دعا میکرد روی خدا
که ای خدا چشمی میخوام به من بده نوری میخوام دریغ نکن
دلم میخواد ببینم یک دل سیر نگا کنم ببینم
پسره از پشت ایوون بلند شنید صدای دختره
هیچی نگفت آرومکی برای اون دعا کرد
...
یه روزی اون دختره بیدار شد
نگا به آسمون کرد !!!
نگا به آسمون کرد؟!؟
اون دختره میدیدش .. آره چشماش میدیدش
نگاه به سبزه ها کرد نظر به پرچینا کرد
رنگ گلا رو بویید آبی آب رو چشید
همه جا قدم میزد میدوید جیغ میزد و بالا پایین میپرید
پس اون کجاست اون پسره؟
رفت تو خونه .. پسره نشسته بود کنج اتاق
صدای اون گوش میکرد خنده به روش میکرد
دختره نگاش کرد
پسره چشمی نداشت مثل خودش کور بود
پس برا این این همه مدت پیش اون مونده بود
همه زندگی رو به پاش ریخته بود
چون اون خودش چشم نداشت پس میدونست چی میکشه!
یه روز گذشت .. دو روز گذشت .. سه روز و یک هفته گذشت
دختره طاقتش طاق شد
نمیتونست با کسی زندگی کنه که کور باشه
آخه حالا چشم داشت دنیایی از نور داشت
بارش و بست و به پسره گفت میخوام برم نمیتونم بمونم
سخته برام اذیتم خواهش نکن نمیتونم بمونم
پسره هیچی نگفت
دختری با چمدون قدم قدم رفت که برفت
پسره بالای ایوون رو به خروج دختره
گفتش : برو ای مهربون ای بی وفا
فقط مواظب چشمام باش
آخه میدونی با یه دنیا عشق دادمشون بهت
با یه عالمه آرزو با یه سبد وفا دادمشون بهت
(( نمیدونم چرا این داستان رو نوشتم شاید دلم میخواست یه جوری بگم
شاید وقتی به کسی پشت میکنی ندونی که زندگی گذشته و آیندت رو مدیون
اون بودی یا شاید تنها اون باشه که بتونه تورو به آرزوهات برسونه نه؟ ))
سلام
ممنونم که اومدی
شاید روزی رد پات رو تو خاک قاب بگیرم
بی شک روز بزرگی خواهد بود آن روز
* آرزومند به اوج رسیدن آرزوهایت هستم *
و جا داره در اینجا از همسر عزیزم که با تموم وجودش در بارور کردن زندگی پاکمون میکوشه تشکر کنم
ممنونم فرمانروا
بدون همیشه دوست دارم
حتی اگه نباشم
* یاس سفید *
یاس سفید نازنین بادرودی گرم..........
ازآشنایی با دفترشماخرسندم
بااحساس ونگرانی ودقت می نویسی ودر مجموع اهل دلی
وامادرپاسخ به سئوال شما.......... جواب اینست که هیچکدام..........
من یک پژوهشگرم وآنچه راکه می نویسم مستندات تارخی است که خیلی ها نمی دانند ویا چشم حقیقت ربین ندارند
شما نگران وناراحت شدی؟؟؟ فکر نمی کنم
پنهان نکن که بردانشت افزون شد وهمین هدف من است
آیا شما دراین نوشتار توهینی دیدی؟؟؟؟؟؟ بگو
درست نیست؟ مستند ردکن
نمی دانستی؟ یاد بگیر......... همین
هم چنانکه من از شما می آموزم
تندرست و موفق وشادکام باشی اهل دل و اندیشه وخوب کمی هم دین تازی باور
ااااااااااااا
خیلی توپه
خیلی قشنگه
روزگاریست همه عرض بدن میخواهندهمه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند دیو هستند و لی مثل پری میپوشند گرگهایی که لباس پدری می پوشند آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند عشق ها را همه با دور کمر می سنجند خب طبیعی است که یکروزه به پایان برسد عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
خیلی دوس دارم پیش من هم بیای
اگه با تبادل لینک هم موافق بودی بهم بگو
منتظرم
یاسی اندششششششششششششششششی
میدونی راست میگی
اونی که دم از وفا میزنه
خودش انده بی وفاهاست
راستی پارتی بازی
تشکر از همسر اونم تو وبلاگ شخصی ایول
خیلی زیبا بود
حنانه
سلام:)
چه جالب
هنوز نیومده جوابمو دادی
ممنون منم خوشحالم که دوستی مث شما رو پیدا کردم اما...
منظورتو از اینکه پاک مینویسم نفهمیدم
سلام عاشق مخالفت ...
یاسی جان بادرودی گرم.......ودگرباره
خوبی نازنین؟........
اول درباره دل نوشته ات...... نمی دانم ازکیست وفرض رابراین می گذارم که زائده تخیل خودت باشد وامانقد نوشته
هرکس این راخلاق کرده عنصرزن ستیزی برافکارش ماسیده وبعنوان یک نگرش درباورش ثبت شده است...... چرا؟
چون پسرک هم سرشاراز گذشت است وهم وفادار وبرعکس دخترک نه احساس می شناسد ونه عشق ونه وفا.........
بنابراین این نوشته درعین زیبایی بی مغز و ناپخته است ومعلوم است که از ذهنی دین زده تراوش کرده است
خوب این یعنی نقدوارزش گذاری......اگربه این مهم آگاه باشی شک ندارم که ناراحت نشده وحتی نوشته رادگرخوانی خواهی کرد .......... ودرآینده نوشته هایت تصحیح...
واما باتشکراز یادداشت شمادردفترم اگرچه جواب سئوالتان رادادم ولی همین نگرش شما>>> درهمین متن بهترین پاسخ است......... زن ستیزی ریشه درباورهای دینی دارد
ومن در نوشته هایم این را می گویم وهم چنین ازبزرگان دینی!! گواهی مستند می آورم....... متوجه شدی عزیز
شما این همه سلبقه نوشتن در پرونده خود داری وآنوقتان سئوال شما مرا شگفت زده کرد؟؟؟؟؟؟ به بقیه مانند شماحقیقت.........هدفم پرتوافکنی به سیاهی ها تادیگران ببینند.....اول بخوانند وبعد فکر کنند وبعد باور....... >>> کسی که بدن تعمق باورکرد!! هر گزبه دنبال فکرکردن نمی رود >>> ببخشید کمی طولانی شد ولی شما اگردوست داشتی بیا ومتن جدید راهم بخوان......فقط زمانی لب بگشا که بتوانی مستند نوشته ای را رد کنی ویا نقد نمایی.. باشه؟
ممنونم.......... دوستت دارم فراوان.........
این هم قطعه ای از س. سپهری تقدیم به تو...
سرهرکوهی رسولی دیدند
ابرانکار به دوش آوردند
باد رانازل کردیم............. تا کلاه از سرشان بردارد
خانه هاشان پرداوودی بود
چشمشان رابستیم
دستشان رانرساندیم به سرشاخه هوش
جیبشان راپرعادت کردیم.
خوابشان رابه صدای سفر آئیبنه ها....... آشفتیم
تندرست و موفق و شادکام وخنده برلب باشی
جاوید ایران اهورایی....... ارادتنمد....... آهنگ
سلاااااااااااااااااااااااااااام
چطوری لپ گلی ؟!
هرچی ما اومدیم شوما نیامدی ... با خودمون تفکرات کردیم که بچم سرش شلوغ شده دیگه ... خرید و اینجور حرفا ...
بعدش هم که حس کارگاهیمون حدس زد به سلامتی به استقلال کامل رسیدین و بساط جیک جیک مستونتون رو زیر یه سقف سر دادین ...
دیگه کاملا از دیدن روی مبارکت ناامید شده ام ...
بازم تفکر کردم ... که طفلی کجا وقت بلاگ داره !؟
از صب تا شب بشور ... بپز ...
شــــــــــــــــوخی کردم هـــــــــا X: اگه منو یادت باشه شوخی هام٬ هم یادته حتما D:
یادته یه بار واسه محرم شعر نوشته بودی و هی عباس عباس کرده بودی ... من اومدم نظر دادم این عباس ها بو دارن ((:
اومدی بهم گفتی : خیلی مارمولکی
انقده حال کردم ((=
کلا از اون روز به بعد عاشقت شده ام ...
از تستم سر بلند قبول شدی D: میدونم که جنبه سر به سر گذاشتن و شوخی رو داری *-:
در هر صورت من کاملا بی منظور شوخی میکنم ... جا خالی بده بر نخوره بهت (;
آفرین *-: الحق که باوفایی پرســــتو جـــــــــونم *-:
این دختر گردن شکسته باید بیاد ازت یاد بگیره ...
الهی به زمین گرم بخوره ... الهی کور و کر و کچل شه ...
خوب و خوش و خوشبخت باشی *-:
خوشبخت که هستی (; تر بشی (;
ببخشین زیادی شلوغ بازی در آوردم (لپ اناری)
آخه خیلی ذوقم مرگ شد ... نظرت رو دیدم (لپ اناری)
سلام
بسیار بسیار قابل تامل بود و از دیدگاه فمینیسم چرا دختره بیوفایی کرد؟! چرا پسره نه؟
پیروز باشی.
نشنیده بودم.... چه جالب..
الان که فکر میکنم میبینم راست میگن.... هرچند این موجود دوپا باید هر لحظه متوجه کاراش باشه...
-----
چه نثر قشنگی از داستان دوباره...
-----
خوشبختم ....
مهرانی
سلام یاس عزیز
ممنونم از حضورت . بازم پیش ما بیا
خوشحال می شم
بای
سلام یاس سفید ...
دستور میدادی گاوی گوسفندی چیزی قربونی کنیم! فکر کردیم بیخیال وبلاگ شدی دیگه!
داستان قشنگی بود ... میشه نتیجه گرفت هنوزم پسرهای خوب پیدا میشن :))
شاد باشی ...
سلام
منهم موافقم که علیه زنان می نویسی
ومتاسفانه خودت هم خانم هستی
ازپله احساس سطحی بیا پایئن وعمیق نگاه کن..
درضمن می دانی آرزوهای فرزندآبشارجیست؟
بیا وبخوان........
سلام
دقیقا راست میگی
کاملا موافقم باهات
وای یاسی فوق العاده ای
من میگم اون دختره بی معرفته عالم بود
اخه مگه میشه یکی رو که عاشقته ولکنی
حالا کورم باشه
میشه
سعید
سلام گلممممم:*
خوبی خانومی
منم همیشه بیادت بودم
دلم خیلی برات تنگ شده بود
خوشحالم آپ کردی
دختره چقدر بی معرفت بودش داستانت خیلی غمگیناک بودش:(
سلام. نمی دونم این وبلاگ یکی از همون وبلاگ هایی که من در شروع وبلاگ نویسی باهاش اشنا شدم یا نه؟ نثر و سبکش که همونه ولی قالبش نه؟ اگر همونی من رو یادت میاد؟ اون موقع ها اسم وبلاگم ؛من نه منم؛ بود؟
سلام!
..... تا دنیا دنیاست همینه!
نمیشه بهش گفت چرا!
موفق باشی
صدر
*******************************************
**************************
******************* تو یاسی
تو پاکی
ستاره
میخوام آپ کنم
´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶
´´´´´´´´´´´´´´¶´´¶´´´¶¶
´´´´´´´´´´´´´´¶´¶¶´¶¶
´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶
´´´´´¶¶´´´´´´´´¶¶´´´´´´´´´´¶¶
´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶
´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶¶
´´¶´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´¶´¶
´¶´´´´´´´´´´´´´´´´¶´´´´´´´´´´´´´¶
´¶´´´´´´´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´´´´´´¶
´¶´´´´´´´´´´´´¶¶´¶´´´´´´´´´´´¶´´´¶
´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶´´´´¶
´¶´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶´´¶´´´´¶
´´¶´´´´´´´´¶¶¶¶¶´¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶
´´¶¶´´´´´´´¶´´´´´¶´´´´¶¶¶¶¶¶´´´¶¶
´´´¶¶´´´´´´¶´´´´¶´´´´¶¶¶¶´´´´´¶
´´´´¶´´´´´´¶´´´¶´´´´´¶´´´´´´´¶
´´´´¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´´¶´´¶¶
´´´´¶¶´´´´´´´´´´´´´´´¶¶¶´´¶
´´´´´¶¶¶´´´´´´´¶¶¶¶¶´´´´´´¶
´´´´´´´´¶¶¶´´´´´¶¶´´´´´´´¶¶
´´´´´´´´´´´´¶¶´´´´´¶¶¶¶¶¶´
´´´´´´´´´´¶¶´´´´´´¶¶´¶
´´´´´´´¶¶¶¶´´´´´´´´¶´¶¶
´´´´´´´´´¶´´¶¶´´´´´¶´´´¶
´´´´¶¶¶¶¶¶´¶´´´´´´´¶´´¶´
´´¶¶´´´¶¶¶¶´¶´´´´´´¶´´´¶¶¶¶¶¶¶
´´¶¶´´´´´´¶¶¶¶´´´´´¶´¶¶´´´´´¶¶
´´¶´´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´´´´´´¶
´´´¶¶´´´´´´´´´¶´´´¶´´´´´´´´´´¶
نمی دونم بعد از خوندن این داستان چی باید گفت.
و خداوند با انسان چشم داد تا او را در همه جا ببیند. اما انسان فقط لذایذ خود را دید و خدای را به فراموشی سپرد.
یا حق
آرام باش. توکل کن. تفکر کن. سپس آستین ها را بالا بزن. آنگاه دستان خدا را می بینی که زودتر از تو دست به کار شدند