آقا گردو فالی چند؟ ...

* زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی میپیچد!! *

««
از خودم که دور میشوم
دنیا بههیات پنجره ای درمی آید .. که تو در آن می خندی
لبخندت را از گوشه قاب برمی دارم .. و سوار بر قایق ابرها
از این ستاره تا ان ستاره را پارو میکشم
میبینمت بر بستر نقره ای صبح ...! »»

ـــ گردو فالی چند؟
مرد در حالیکه آرام نایلونهای خریدش را بر زمین میگذاشت این سوال را
پرسید .. از شفافیت نایلون استفاده میکنم و یواشکی نگاهی به داخل
آن می اندازم( به نظر میاد به دیدار شخص خاصی میرود) :
نیم کیلویی سیب میشود
شاید هم کمی از نیم کیلو کمتر آلوی زرد
و دیگر..؟ هیچ!!؟
و حالا در حال خریدن گردوست .. تمام اینها من را به شک نینداخت!
حداقل تا زمانی که از خریدن گردو منصرف شد!!
برایم عجیب بود .. حس کردم با اشتیاق زیادی بیش از یک فال گردو
میخرد ولی گویی منصرف شده! .. شاید هم گردویش خوب نبوده نمیدانم؟!
ــ
ببخشید .. چرا نخریدید؟
نگاهی از روی خشم بر من میاندازد .. خجالت میکشم و شاید هم ترس.
ولی ارتباط با مردم شهامت میخواهد.
ــ
فضولی خانم؟ یا بپای خرید مردمی؟
هیچ نمیگویم فقط نگاهش میکنم .. میترسم دگر بار بپرسم اما:
ــ
آخه میخواستید بخرید .. منم میخواستم بخرم .. گفتم:
ــ
فکر کردم شاید گردوهاش خوب نبودن برا همین نخریدید.
چقدر جادوی کلمات سحر امیزند! لبخند میزند...
ــ
نه خانم جان .. پول که نباشه خوب و بد نداره .. همه چی بده!
ــ
میدونید مشکل اینه که اونقدر گرونیه که اگه پولم داشته باشید بازم
نمیرسه بخوایم خرج ...
میپره وسط حرفم انگار دلش خیلی پره:
ــ
شما دیگه چرا؟ باز ما یه چیزی بگیم یه حرفیه اما شما.
به سرتا پام که نگاه کرد .. پوزخند معنی داری زد! اصلا خوشم نیمود ولی
به روم نیاوردم .. میدونسم که من از جنس اون نیستم .. شاید اگه یکی
عین خودش روبروش بود بیشنر باهاش گرم میگرفت .. ولی حالا که تا
اینجا اومده بودم نباید از دستش میدادم .. ارتباط یا یه مرد عامی و مغرور
برای من کم چیزی نیست .. پس بی اعتنا پرسیدم:
ــ
حتما کوچولوتون گردو خیلی دوست داره.
تازه متوجه پسر بچه ای که حالا مچ اورا محکم گرفته بود شد:
ــ
نه خانم جان این چه میدونه گردو چیه .. مادرش پابه ماهه .. میخواستم
برا اون بخرم اما گردوهاش خوب نبودند .. موندس! باشه برا فردا.
نگاهی به گردوها انداختم .. به نظر نمیومد مونده باشن .. زیر نور لامپ با
درشتی برق میزند.
سرم را که چرخاندم مرد در حال رفتن بود .. از پشت اورا دیدم.
ــ
آقا میشه سه فال گردو بدید .. زود باشید زوووووووووووود!
ــ
خبرنگاری؟
ــ
چطور؟ به قیافم میخوره؟
ــ
آخه دو ساعت مخ بدبخت رو کار گرفتی که چی؟ مردم پی بدبختیشونن
خانم .. فکر نکن ما گرون فروشیم .. نه به ولای علی .. همینقدرم برامون
صرف نمیکنه .. دولت مردم رو گدا کرده گناه ما چیه؟
مثه اینکه راستی راستی فکر کرده بود خبرنگارم .. یه ثانیه بیشتر مونده
بودم حتما میخواست ازش یه عکس بگیرم برا هفته نامه اجتماعی!
انگار خدا میخواست پیداش کنم منتظر تاکسی وایساده بود.
آروم جلو رفتم یه طوری که نفهمه دورتر پشتش ایستادم .. وقتی دلا شد
تا با راننده سر کرایه چونه بزنه آروم اما با حرکت سریع کیسه کوچیک گردوها
رو انداختم تو یکی از نایلوناش.
نایلون کمی کشیده شد .. به سرعت ایستادم و اون برگشت:
ــ
ای بابا چیکار داری خانم .. دنبال من را افتادی که چی؟...
و هرچی دهنش اومد بهم گفت و سوار شدو رفت!!!
نگاه سنگین و شماتت بار مردم رو که رو خودم احساس کردم ته گلوم یه
بغضی آروم خودش رو جا داد .. اما هیچوقت از کارم پشیمون نشدم.
نمیدونم اگه برسه خونه و خانمش میوه هارو از دستش بگیره و گردوهارو
ببینه بهش چی میگه؟! اصلا نمیدونم خود اون مرد چی میگه؟!
برا من این چیزا مهم نیست ... مهم اینه که الان تو خونه اونا
زندگی رنگش سرخابیه سرخابیه!



حرفهای یواشکی :
تو زندگی بعضی روزا هست که به سادگی از دست میره.
مگه میخوایم چقدر زندگی کنیم که این بعضی روزاش بیشتر باشه؟
گاهی اوقات حتی اگه سرت داد بزنن میدونی که ارزشش رو داره!
ایکاش به سادگی روزامون رو از دست ندیم.
فکر کنیم هر روز روز آخریه که ما فرصت داریم یه کاری بکنیم.
با مردم بودن خجالت نداره .. خودش یه افتخاره. نه‌؟

« راز زندگی در باهم بودنهاست که خلاصه میشه »

نظرات 34 + ارسال نظر
شباهنگ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:29 ق.ظ http://hamnafas.blogsky.com

سلااام
من که باورم نمیشه....
بر میگردم

تـــــــــرنج جــــــــــون چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:58 ق.ظ http://www.toranj-asemani.persianblog.com

در گوشه ای تنها پناه گرفته ام و در دنیای آرزو و افکارم غرق شده ام . و به یاد آن عشق سفر کرده می افتم با یاد او آسمان دلم سخت طوفانی و ابری شد.بغضی جانکاه در گلو پدید آمد... اما کم کم و بی اختیار قطرات پاک و زلال اشک همچون بلور از چشمه سار چشم به حرکت درآمده و بر گونه ها روان شد. از خود پرسیدم این همه سکوت برای چیست؟


پس چرا سکوت؟ چرا لب فرو بسته و دیدگان بر هم نهاده اند؟ مگر غیر آن است که عاشق در فراق معشوق یک دم آرام و قرار ندارد؟ و تا وصال معشوق را درک نکند یک لحظه چشم بر هم نخواهد گذاشت ؟ گفته اند که عاشق در فراق معشوق همیشه و همواره در سوز و گداز و نجواست؟ سکوت ، واژهای غریب و نامفهوم در نزد عاشق است.... پس چرا این همه سکوت؟ آیا این خفتگان گمگشته خود را یافته اند که این چنین آسوده خاطر سر بر بالین ، لب فرو بسته و دیده بر هم نهاده اند.؟ آیا . . ؟


خیلی قشنگ و عالی بود اگه اومدی اون طرفا یه پارچ شربت آلبالو بیار ، اوه یه باد بزنم بیار ، دارم از گرما خفه میشم . لیوان یادت نره هاااااااااااا .

یحیی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:46 ق.ظ http://roze-sahra.blogsky.com

سلام پرستوی عزیز
دوباره برگشتم...ممنون که بیادم بودی...
متن مثل همیشه زیبا .....از خواندنش لذت بردم
دلم برای وبلاگت خیلی تنگ شده بود.خوشحالم که تونستم یک بار دیگه همنشین حرف های قشنگت باشم ...
من فردا ۵ شنبه اپ میکنم به من سر بزن
ای کاش ماندن ها اینقدر با اعتبار بود که به رفتن ها نمی اندیشیدم.... من تا یک شنبه مهمانتم ...

نخل تنهای جنوب چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 09:20 ق.ظ http://neihamboon.blogsky.com

سلام
کدومشونی؟
پرستو امیر اینا یا امیر پرستو اینا
خوبی پرستو
چه خبرا؟
بابا قطار و این حرفها رو بی خیال میترسم دهقان فداکارو با
حسین فهمیده اشتباه بگیرم
یه خبر!
ایمان ۸۰٪ میاد
این آخرین خبری بود که دیشب به دستمون رسید
می بوسمتون
بای
ایمان

لیموی صورتی چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:40 ب.ظ http://pacific.blogsky.com

ارتباط با مردم شهامت میخواد....
آره...
اما کمک کردن به مردمم شهامت میخواد....نه؟!!

تگرگ چهارشنبه 19 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:13 ب.ظ http://www.biya.blogsky.com

ناز بود...
ممنون...

عادل پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.eby.blogsky.com

سلام
اومدی؟

شباهنگ پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:56 ق.ظ

سلام یاس خانوم
چه آسمونی شده نوشته هات. یه حس قریب . قریب تر از خویش به دل.
خوش به حالت . یعنی فکر میکنی همه میتونن به این لحظه زیبا و دوست داشتنی برسن. یعنی همه لیاقتشو دارن؟؟؟!! اونم تو جامعه امروز که کم نیستن این نیاز مندان.
مطمئنی سرخابیه؟؟ حالا فقط آبی نمیشه؟ من که همش آبی میبینم با لحظه هایی سرخ .
پاینده باشی و سرفراز

جواد عشقی پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 02:22 ق.ظ http://www.raigyry.persianblog.com/

قشنگ بود.
عالی.
موفق باشی .

پارسا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:37 ق.ظ http://parsa0.blogsky.com

خیلی خوب بود بود.
تونستی به من هم سر بزن.

آرتا پنج‌شنبه 20 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:08 ق.ظ http://darkness.blogsky.com

حرف یواشکیت خیلی قشنگ بود

[ بدون نام ] یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:00 ق.ظ

sanam یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:09 ب.ظ http://www.nakhandeha.blogsky.com/

aghe be in fekr konim ke momkene hamin lahzro ham az dast bedim- hamin lahzeyi ke toshim- dighe vaghti talaf shode nadarim.
movafagh bashi yase mehrabonam

گلی جون یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:59 ب.ظ http://girl.blogsky.com

سلام!
یه سلام با بوی گردو!

[ بدون نام ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:08 ق.ظ

رامین
سلام
آسمان آبی هستم
چه بوی زندگی میداد نوشته هاتون
میدونید خیلی وقته ما آدما بدبختارو فراموش کردیم
باید بریم بمیریم با این بی خیالیمون
من که خودم اینجا رو خوندم یه حالی شدم
راست میگی
باید یه کاری کرد
اما چی کار؟

[ بدون نام ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ق.ظ

یاسیییییییییییییییییییییی جون جونی
پیش من نمیای چرا؟
این ادرس وبلاگ رو هرچی زدم نمیشه
شاید اشکال از نظراتت باشه
حالا بی خیال
میگما گریم گرفت
چه متن مهربونی بود
آخی... از فردا میگردم دورو برم
ببینم هر کی تو چه دنیایه
راستی خیریه نمیزنی
من عضر شم

[ بدون نام ] دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ق.ظ

آفرین بر شما
آدمک

دروغ گو دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:36 ق.ظ http://www.az-dorogh-badam-miad.blogfa.com

سلام.دستت درد نکنه.حالا آپ میکنی و به من نمی گی؟از تو انتظار نداشتم.واقعا که.
نوشته هات رو می خونم و نظرم رو مینو یسم.
به من هم سر بزن.منتظرما.
شاد باشی.

ع.سربدار دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 10:52 ق.ظ http://paradias.blogsky.com

سلام.
صفای قدم شما را به کلبه محقرمان مبارک باد میگویم.
واز آشنائی با شما نیز خرسندم.
و اما کاری که شما انجام دادی دوست من شاید مهم نباشد برای شما ولی ای کاش همه مردم ما حس انسان دوستی وانسانیت را حتی برای یکبار نیز با خود تجربه کنند تا بفهمند حلاوت وشیرینی آن را با هیچ چیز دیگر نمیشود عوض کرد .
رسم مردانگی این است وجز این نیست.
درود درود درود تا ابدیت بر شما درود

پرستو دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:35 ب.ظ http://ice-hell.blogsky.com

سلام
پرستوی عزیزم کمی وقت بده اول این داستان و بخونم....
آه...
کاش ارامشی که از خودنه حرفات بهم رو میکنه همیشگی بوود
چط.ری پرستوی خووب و مهربون
امیر جان خوبه؟
دلم واست به دونییی چن تا شده
۰ تا
دوست دارم
و مطمهنم باز هم شده نا خود اگاه به این میکده ی خود سر میزنم
یا حق

نسترن(کلبه شقایق) دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 07:27 ب.ظ http://shaghayeg.blogfa.com

سلام پرستوی گلم اولین باره وبلاگ قشنگتو می بینم خیلی زیباست اما یه گله کوچولو دارم ازت درباره همین مطلب آخری..می دونی راستش مطمئن نیستم اینی که نوشتی برا خودت اتفاق افتاده بوده یا برا دوستت اما هر کسی بوده .....نمی دونم.....بذار بی پرده بگم ...خیلی خود خواه بوده ...می دونی آدما همه شان و مقام خاص خودشونو دارن و کسی حق نداره بهشون ترحم کنه این که نوشته بودی از جنس اون نیستی این درد آوره چرا تا حالا این آدما رو درک نکردی؟؟منم یه زمانی مثل تو فکر می کردم .و این جور آدما رو از خودم نمی دونستم اما خوشحالم خدا راه درست رو جلوی پام گذاشت و تا به حال..... دیگه رها کن.....اما مطلب بعدی شاید اون مرد اون گردوها رو دور انداخته باشه ...تو آیا غرورش رو دیدی؟؟؟؟؟البته ناراحت نشی فقط نظر خودم رو دادم و خوشحال میشم به کلبه شقایق سری بزنی

سهیک*** دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.tabar.blogsky.com

پرستوجان بادرودفراوان...........................................
بسیارخرسندم از اینکه از آن داستانهای قدیمی فاصله گرفتی اگرچه آنها هم در نوع خود آموزنده بودند ولی کم کم داشتندخسته کننده میشدندوطبعا تنوع لازم بود..........
این گونه دل نوشته ها موجی از تاثروتامل را برمی انگیزانند تاثرازاینکه این پلیدها مردم مابه تاریک ترین روزهای ممکن کشانیده اند و تامل از اینکه در این جامعه از هم پاشیده هنوز رسم و ائین انسانی کاملا فرونریخته است و هنوز انسانهائی که تلاش می کنند خنده و گریه شان را با دیگران قسمت نمایند وجوددارد...............به امید بازگشت دوباره خورشید مهر برپهنه بلند ایران زمین..........تندرست و شادکام باشی
.................................................................
افراددانا با علامت سئوالی زندگی میکنند
افرادی که درحیرت و شگفتی بسرمی برد
همیشه با علامت تعجب زندگی میکنند...........اوشو

رز آبی دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:44 ب.ظ http://roze-abi.persianblog.com/

سلام

خوبی خانوم خوشکله :X منو یادت هس !!

۱۳ رجب رو هم پیش پیش بهت تبریک میگم :*

انشالله همیشه خوشبخت و خوش باشی
خدا هم یه دوجین بچه های تپل و مامانی بهت هدیه بده :X و بشی مامان پرستوی مهربون :* وووووووووش چه ناز میشی اونوخ :X

خوش و خرم باشید :X

مسیح سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

من با رز آبی موافقم !!!

:)

می دونی ؟

تو با این کار انساندوستانه ای که کردی

نصف کارت اینترنت مسیحو سوزوندی !!!!!!!!!!

ولی یه چی بگم ؟

این کار بیش از این که مشکلی از مشکلات لاینحل اون بنده خدارو حل کنه

به خودت کمک می کنه

و به انسانیت مجالی برای تنفس می ده

درسته که ممکنه اون بنده خدا بعد از رسیدن به خونه و دیدن گردوها با خورده ریزه های غرور نیمه شکسته ی اسبق و شکسته ی سابق و خاکشیر شده ی فعلیش مواجه بشه

ولی مهم اینه که انسانیت باقی بمونه

دستت درد نکنه

سربلند بمونی و ایرونی

جهرم بوی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 12:54 ب.ظ http://jahromboy.blogsky.com

سلام عزیزم آلی ب ود همیشه موفق باشی ببخشید که نتونستم سر بزنم

شیدا بی لوسی سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 04:39 ب.ظ http://www.javabet.persianblog.com

خانومی تو خبرنگاری ؟

الهه چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:47 ق.ظ http://scarlet.blogsky.com/

سلام خانمم:
خیلی اینجا خوشکله.
عزیزم به منم یه سر بزن اگه دوست داشتی بگو تبادل لینک کنیم.
مرسی گلم.
راز زندگی در باهم بودنهاست که خلاصه میشه ..
موفق باشی.

گل آفتابگردون چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:16 ق.ظ http://brightsunflower.blogsky.com

سلام پرستو جان
باز هم که من دیر اومدم. واااییی چه حال و هوای قشنگی گرفته اینجا. واقعا که دستت درد نکنه. چه کار قشنگی کردی و چه با دل و جرات! بارک الله!

مسیح چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 05:51 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام

مبارکه

:)

پیشاپیش تبریک گفتم که اولین نفر باشم

تونستی یه سر بیا به وبلاگ عادی

عاشق و سربلند بمونید و ایرونی

مریم چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 08:14 ب.ظ http://www.goldenpalace.blogfa.com/

سلام
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی سر بدار آویختن
عشق یعنی مست و بی پرواشدن
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن

یاست خیلی قشنگه

مریم پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 03:52 ق.ظ http://faslebieshghi.blogsky.com

سلام
خیلی به حرفی که گفتی اعتقاد دارم کاش یه ذره بعضی ادما اینجوری فکر میکردند
خوشحال می شم به من هم سر بزنی
موفق باشی

سعید پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:22 ب.ظ http://mastane.blogfa.com

سلام ...

نمی دونم شاید قاطی کردم ولی با پستت خیلی حال کردم چون بعد مدتها چشمام رو تر کرد ... .
آره این یه واقعیته ... توی کشوری که توی مغازه هاش انواع رنگها پیدا میشه یه عده هستن که جرات نگاه کردن به این رنگها رو هم از سر بی پولی ندارن ... .
کارت خیلی قشنگ بود ازینجا میشه حس و حالی که توی خونه اونها اون شب بوده فهمید ... .

موفق باشی .

نوشین پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 01:27 ب.ظ

بنام هر انکه می خواهی
دروددددددددد یاسی خانوم پرستوی گل.تبریک میگم نازنین امیدوارم عشق زمینی قشنگتون راهی باشه واسه عروج به عشق والای اسمونی.به فرمانروای سرزمینت هم خیلی خیلی خیلی تبریک میگم گر چه از من دلخوره و من هنوز نمی دونم واسه چی.پرستو جون شاد باشی و همیشه سبز.
بازم تبریک ک ک ک ک ک ک ک ..............

محمد پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 06:54 ب.ظ http://tricks.blogsky.com

سلام دوست من
مثل همیشه...............
اگه دوست داری به من سر بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد