خود بودن زیباست...

*تنها درخت کوچه ما در این شهربزرگ تیری است بی چراغ*

میدونی بعضی وقتها آدما یه طور عجیب میشن..یه طور خاص.نمیتونی باور کنی
که این همون آدم یه ساعت پیشه چه برسه به یه روز پیش.یه وقت آشنای دیروز
برات غریبست و بر عکس بعضی وقتا غریبه ناشناس دیروز برات آشناتر از آشنای
امروزهاست.خوبه وقتی صبح از خواب بیدار میشیم نقابمون رو به صورت نزنیم.
هر کسی هستی یه دفعه قد بکش از پشت نقاب.
برای یکبارم که شده جای خودت نفس بکش..داد بزن..لبخند بزن..حرف بزن.
چرا خود بودن اینقدر سخته؟یک رنگ بودن اینهمه سنگینه؟نترس..امروز دیگه وقتشه!
باید نقابارو پاره کنیم.نترس از اینکه برات نمونه..تنهات بذاره...
با خودت روراست باش.بذار برای خودت بخوادت نه به خاطر نقابت.
اگه بی نقاب دوست نداشته باشه بهتر از اینه که با نقاب عاشقت باشه.دیگه بسه!
تا کی بازیگر بودن؟خود بودن زیباتر است حتی اگر بدتر از بد باشی.
اگر نمیترسی که سرنوشت دگر بار تکرار شود آغاز کن.میدونی؟باورکن اگه اونی که
هستی باشی و بمونی هر آنچه میخواهی با تو میماند..اگر به راستی خواهان خودت
باشد.چرا خدا همیشه باهاته و دوست داره.چون تنها کسی که نمیتونی براش بازی کنی.
اون میدونه تو کی هستی؟چی هستی؟اما هنوز دوستت دوستت دارد!
باش و با جرات فریاد برآور که «من هستم..همینم که هستم».اما یه چیزو فراموش نکن:
که گاهی وقتا لازمه به خودت تغییر بدی..تغییرهای زیبا.
(میخواستم بیشتر بنویسم..اما ایوای کلاسم دیر شد...خود بودنتان مبارک...)
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد